 |
اخبار > هاله مقدس در نقاشي ديواري بقاع متبركه ايران |
 |
تحليل رنگ
هاله مقدس در نقاشي ديواري بقاع متبركه ايران
اگرچه توجه به آتش و نور و هاله نوراني از دورههاي غارنشيني شروع شده است؛ وليكن با آيين مهرپرستي ايرانيان به تمدنهاي ديگر انتقال پيدا كرده. در طول تاريخ در فرهنگ اقوام مختلف شكلهاي متنوع پيدا كرده و در تبادلات بين فرهنگي به يكديگر منتقل شدهاند حجاريها و نقاشيهاي مانده از دوران گذشته مانند نقاشيهاي ديواري بقاع متبركه ايران تأثير اعتقادي و فرهنگي را به خوبي نشان ميدهد.
|

|
|
|
دكتر حبيب الله آيت اللهي دانشيار و عضو هيئت علمي دانشكده هنر دانشگاه شاهد (از چهرههاي ماندگار) مهدي اخويان دانشجوي دوره دكتراي پژوهش هنر دانشگاه شاهد و هيئت علمي دانشگاه علم و فرهنگ
فرضيههاي تحقيق عبارتند از: الف) هاله مقدس رنگين از تمدن ايران به تمدنهاي ديگر انتقال پيدا كرده است.
ب) تزيينات هالههاي مقدس، همان نمايش حركات مغناطيسي رنگهاي آئورا ميباشد.
ج) هالههاي رنگين در نقاشيهاي بقاع-متبركه تحت تأثير سنت نقاشي مانويان خراسان بزرگ و آراء و عقايد عرفاني حكماي اسلامي مانند سهروردي، نجمالدين كبري، نجم الدين رازي، ملاصدرا و... است.
نتايج حاصل نشان ميدهد اگرچه توجه به آتش و نور و هاله نوراني از دورههاي غارنشيني شروع شده است. ولي با آيين مهرپرستي ايرانيان به تمدنهاي ديگر انتقال پيدا كرده. در طول تاريخ در فرهنگ اقوام مختلف شكلهاي متنوع پيدا كرده و در تبادلات بين فرهنگي به يكديگر منتقل شدهاند حجاريها و نقاشيهاي مانده از دوران گذشته مانند نقاشيهاي ديواري بقاع متبركه ايران تأثير اعتقادي و فرهنگي را به خوبي نشان ميدهد.
در نقاشي ديواري بقاع متبركه ايران كه، دور سر بعضي از مقدسين هالهاي نوراني به چشم ميخورد. بحث نور و هاله نوراني در فرهنگ و تمدن كهن ايران ريشه دارد و در بين حكما و عرفاي اسلامي به سبب توجه قرآن به نور از جايگاه ويژهاي برخوردار بوده است. در اين تحقيق به اين سؤال پاسخ داده ميشود، علت استفاده از رنگهاي مختلف در هالههاي مقدس به وسيله نقاشان در بقعههاي متبركه نقاط ايران چيست؟ با بررسي متون نوشتاري و تصويري مربوط به هالههاي مقدس، در طول تاريخ اساطير ايران و تمدنهاي مجاور ريشه يابي و تأثر فرهنگها و تمدنها چگونگي راهيابي آن به دنياي هنر را مشخص ميكند.
هاله مقدس (فره) در نقاشيهاي دوران غارنشيني در غارهاي دور افتاده مربوط به دوران يخبندان، در نوك كوههاي بلند جايي كه، هنرمندان دوران پالئولتيك كنده كاريهايي در سطح ديوارهاي غارها به وجود آوردهاند كه اعتقادات آنها را به آتش و نور نمايان ميسازد.
در غار فرگانا (فرغانه) واقع در آسياي مركزي انسانهايي با هاله نوراني بر ديوارهاي آن نقاشي شدهاند.از زماني كه انسان با آتش آشنا شد، تحولي گسترده در جهانبيني او به وجود آمد و شعله رقصان آتش، مورد توجه او قرار گرفت و تخيلات انسان آن دوران، زماني كه در تاريكي، آتش تنها مونس و حامي او بود، تحريك شد و در آن پديده مرموز، نيروي اهورايي را احساس ميكرد. نيرويي كه به نظر او به نحوي با جهان مينوي و انسان نوراني در ارتباط باشد و به مرور خدايان و ايزدان خاصي را بدو منسوب كرد.
«انسانهاي اوليه نيز قادر بودند آئورا و نورهاي مقدس را ببينند. در بسياري از حكاكيهاي روي سنگ و نقاشيهاي كهن پوشش عجيبي به دور سر افراد نقش بسته است. اين پوشش عجيبي به دور سر افراد نقش بسته است. اين پوشش به خصوص در طراحيهاي به دست آمده از وال كامونيكا در شمال ايتاليا چشمگير است.عدهاي از مؤلفان اظهارنظر كردهاند كه اين مسئله ثابت ميكند ما در زمانهاي قديم بازديد كنندگاني از كرات ديگر داشتهايم. شايد اين مسئله درست باشد. اما احتمال زياد وجود دارد كه اين تصاوير ترسيمي ساده و ابتدايي از هاله نوراني باشد، به خصوص كه بعضي از اين نقاشيها به گونهاي رسم شده كه به نظر ميرسد پرتوهايي دوز سر را احاطه كرده است» (ريچارد وبستر 1382. ص9).
هاله مقدس قبل از اسلام در ايران
هاله مقدس خدايان و اساطير قومي كه هزاره سوم قبل از ميلاد بر اثر مهاجرت تأثيرات شگرفي بر تمدنهاي ديگر گذاشتند، قابل بررسي است. «اين قوم به نام هند و اروپايي از بخشهاي بين آسيا و اروپا به حركت در آمدند، گروهي به طرف اروپا رفتند و ژرمنها، بخشي از اسلاوها، انگلوساكسونها، را تشكيل دادند و يك عده به نام هند و ايراني به طرف جنوب آمدند و يك گروه به دره سند رفتند يعني به سرزمين هندوستان با تمدن منهجودارو و هارپا روبهرو شدند و يك دسته ديگر از راه و كنار اروميه (اورميا) راه جنوب در پيش گرفتند.
اين درياچهاي است كه قوم پارسوواش كه شايد اجداد ما ايرانيان باشند در آنجا سكني گزيدند، و آن قوم كه در دامنه زاگرس بودند بعد به داخل فلات مهاجرت كردند و خدايي به نام گشبو داشتند و قومي به نام كاسيها، بعضي از آنها به بينالنهرين مهاجرت كردند و كارهاي بزرگي در آنجا انجام دادند.» (رقيه بهزادي، 1378)
اوستا، مملكت اصلي آرياييها را (ايران واج) يعني مملكت آريانها (آرينها) مينامد و گويد مملكتي بود بسيار خوش آب و هوا و داراي سرزمين حاصلخيز ولي ارواح بد دقيقاً زمين را سرد كردند و چون زمين قوت سكنه را نميداد مهاجرت شروع شد محققاً معلوم نيست چه قسمتي از سرزمين ايران بوده است. تاريخ آريانهاي ايراني از قرن هفتم و اواخر قرن هشتم شروع ميشود و قبل از آن در پرده ابهام قرار دارد (پيرنيا، 1386، ص 24) مردماني در منطقه اطراف كرمان ميزيستند در اثر بلاياي طبيعي و خشكسالي به منطقه ميان رودان (بينالنهرين) كوچ ميكنند كه بعدها روي تمدنهاي ديگر تأثيرگذار بوده است. (آيت اللهي، 1387)
اشياء پيدا شده در حفاريهاي دشت جيروف (هزاره سوم پيش از ميلاد) با اشياء طكشف شده در بينالنهرين و رود سن يكي هستند و اين حاكي از ارتباط بين اين تمدنها در آن زمان بوده است. «در هنر سفالگري فلات ايران، تصويري بسيار قديمي ظاهر شده است، تصويري كه فضا را به چهار قسمت ميكند و اين طرح را پياپي در همه تجليات روح ايراني ميبينيم، به خصوص كه تشكيل دهنده آن فضاي مثالي كه قبل و پس از اسلام عنصر غالب بر انديشه و هنر ايراني بوده است. ابتدا در اوستا، آن بهشت اقصاي شمال، مييابيم كه نقشههاي كيهان شناسي مزديسني ديده ميشود. در شمايل نگاري به شكل فره ايزدي درميآيد كه فرمانروايان و مغان ايران قديم را چون هاله در بر ميگيرد (شايگان، 1383، ص 78).
زماني كه آريانها به هند و ايران و اروپا مهاجرت كردند ايزدان آنان مطابق با فرهنگ سرزمينهاي جديد شكل گرفت. «لوحهاي پيدا شده در ناحيه بغازكوي پايتخت سرزمين هيتيها كه در شمال غربي آسياي صغير واقع است، روحهايي از جنس خاك رس به دست آمد كه روي آنها نخستين بار نام ميترا ديده ميشود اين روحهاي گلي محتوي پيماني است كه ميان هيتيها و همسايهشان ميناييها بسته شده و از ميترا و خداي آسمان براي پايداري اين پيمان استعانت شده است، محققين تاريخ اين پيمان را چهارده قرن پيش از مسيح دانستهاند (مارتين و رمازرن، 1380، ص 15).
هاله نوراني در اوستا كه يكي از كهنترين كتابهاي ايرانيان است، به دو گونه فره ياد ميشود، اولين فره كياني است كه پس از گسستن از جمشيد، ايزدمهر (ميترا) آن را برگرفت و از آن زمان در تصرف اوست. اين فره كاملاً با آذر (آتش) پيوستگي دارد. و آگني معادل هندي آذر ايراني است.
دومين فره، فره آريايي است كه پيوستگي كامل با عنصر آب دارد زيرا در زامياديشت آمده است آذر براي به دست آوردن فره آريايي با آن كه بر اژدهاك پيروز شد، اما فره از او گريخت و در دريا به اپام نپات پيوست. از سويي ديگر زماني كه افراسياب به دنبال فره آريايي است، فره به ديا پناه ميبرد. اين همانآتشي است كه در آب و نباتات پنهان است. در كيمياگري كهن از آتش پنهان در آب ياد شده است.
در كهنترين آثار ودايي، اپام نپات آتشي است كه آبهاست و با ابرها بالا ميرود و در فضا به صورت آذرخش ظاهر ميشود و آن همان ايندرا است.
«اكنون به حضور دو نوع فره در متون باستاني آريايي چون اوستا و ودا واقف شديم ولي يك فره ديگر هست و ميشود آن را نور دانست و نور روان آتش و گونهاي تلطيف يافته از آن است كه روشني بخش است. اين همان نوري است كه عالم انوار ازلي در كهكشان به ترتيب در خورشيد و ماه و ستارگان سير ميكند و در نهايت به آتش افروخته خانه نياي مادري زرتشت ميرود و به هنگام ولادت دغدو، مادر زرتشت به او ميپيوندد و تا هنگام زادن زرتشت پيكر دغدو را نوراني ميسازد.
بدين ترتيب براي نخستين بار تجسم عيني انسان نوراني در ذهنيت آرياييان شكل ميگيرد. اين نور همان فره يا نور خورنه است (همپارتيال، 1381، ص 100) زمان تولد زرتشت مشخص نيست ولي گفتهاند در منطقه آذربايجان به دنيا آمده و بعد به شرق ايران مهاجرت كرده است (آيتاللهي، 1387).
يونانيان معتقد بودند كه زرتشت شخصيتي تاريخي است و زمان وي را 5500 سال قبل از زمان خود ميدانستند. بروسسوس بابلب زمان وي را نزديكتر و تاريخ 2000 ق.م ميداند. اما دستهاي از مورخان جديد تاريخ حيات وي را ميان قرنهاي دهم و ششم قبل از ميلاد ميدانند. هنگامي كه زرتشت در ميان اجداد پارسيان و ماديان ظهور كرد، عناصر دين قبل از زرتشت با دين هندوان عصر ودايي اشتراك فراوان داشت. بزرگترين خدايان آنان ميترا خداوند خورشيد، آناهيتا الهه زمين و حاصلخيزي و هومه گاو خدايي بود (ويل دورانت، 1385، ص 424).
زرتشت آيين يكتاپرستي را تبليغ ميكرد. در اين دين ايزدان موجودات جهان مينوي هستند. به طور خلاصه زرتشتيان يك خدا يا نيروي غايي يعني اهورامزدا اعتقاد دارند كه نيكي و خرد و دانايي مطلق است (جان هينلز، 1371، ص 79).
آيين مهر در ايران باستان بسيار اهميت داشت تا جايي كه در مهريشت كه متعلق به بخشهاي متأخر اوستا و نمودار كثرت انتشار دين مهر ميان مردم است، مهر باشكوهي بسيار جلوهگر ميگردد آن جا كه اهورامزدا به زرتشت ميگويد وقتي مهر را آفريدم به مردمان دستور دادم كه بر او قرباني كنند و فديه دهند و نماز گزارند، مقام او را به اندازه مقام خودم بالا آوردم (مارتين ورزون، 1380، ص 18).
مهر خداي مهمي در تاريخ بسياري از كشورها در ادوار گوناگون از هند گرفته تا شمال انگلستان بوده است (هينلز، 2371، ص 120).
در حفاريهاي شمال شرقي ايران كوزههايي كشف شده كه داخل آن مردگان به صورتي كه انسان در رحم مادر قرار ميگيرد دفن شدهاند و روي كوزه نقوشي بوده كه حركت خورشيد را نشان ميدهد. و اين بازتاب انديشه عصر ميترائيسم است، يعني عصر خورشيد پرستي، مهر خورشيد نيست مهر فروغ ابديت و ازلي است و آناهيتا چشم مهر است (رقيه بهزادي 1387) و همانطور كه ميدانيم در اوستا نيز ميترا به عنوان چشم اهورامزدا ياد ميشود. اين ميترا خداي خورشيد هند و اروپايي ويژگيهاي مشترك زيادي با ميترا و آپولون، خداي خورشيد يوناني دارد. مقايسه سه ايزد تمدن ايران، هند و يوناني كه خورشيد، نور و آتش نقش مهمي در هر سه تمدن داشتهاند. و يكي از آتشها كه به آفاق درون و نور متوجه ميشود در آيين تنتره تبت برگرفته شده از همين مفهوم دروني آتش است. در اين آيين تنها به پنج مركز لطيف در بدن انسان اشاره ميشود و آتش و نور آن را مرتبط با قلب ميداند. در هنر شبه قاره هند كه مباني فكري آن متكي بر باورها و اساطير آريايي است، نور نقش گستردهاي دارد. بيشتر خدايان، قهرمانان و پادشاهان هاله گرئ سرشان ديده ميشود.
تفكر و تجسم فره، حاصل تمدن آريايي به ويژه ايراني است. بعدها اين نماد به تمدنهايي چون يونان، روم و بيزانس، چين و ژاپن راه پيدا ميكند، ميترا از ايران وارد تمدن غرب ميشود، چگونه اين چرخش طعنه آميز تاريخ يكي از ستايش آنيزترين خدايان روم گردد، كشوري كه دشمن اصلي ايران بود. احتمالاً پرستش ميترا از طريق بزرگان ايراني در آسياي صغير، ارمنستان و از آنجا به غرب گسترش يافته است. اما مسئله اين است كه چگونه و در چه زمان اين وقايع اتفاق افتاده است. يكي از اين احتمالات ديدار تيردادشاه ارمنستان از رم است.
وي در سال 66 ميلادي به رم رفت تا تاج پادشاهي را از نرون دريافت كند. همچنين آوردهاند كه تيرداد نرون را به محفل مغان در طي مراسمي وارد ساخت كه احتمالاً اشاره به ضيافت همگاني مهري است و ديدار شاه ارمنستان از رو به همراهي گروه بزرگي از پيروانش، پرستش مهر را به همراه آورده باشد. محتمل ترين توجيه درباره انتقال اين خدا به استخدام درآوردن نيروهاي امداد مهرپرستي آسياي صغير در لژيونهاي رومي باشد كه بعداً در سراسر امپراتوري روم پراكنده شدند. اما هر زمان و به هر گونه كه مهرپرستي به روم داخل شده باشد در زمان كموروس (192-180 م) مهرپرستي يكي از بزرگترين آيينهاي اين سرزمين بود و اين موقعيت دير زماني دوام يافت. مهرپرستي رومي شباهت و تفاوتها البته طبيعي است زيرا انتقال آيين مهر به دنياي روم موجب گرديد كه اين آيين در معرض نفوذ عقايد تازهاي قرار گيرد. در قرون دوم ميلادي بسياري از پيروان آيينهاي هلني و مصري وجود داشتند كه به آيين مهر پيوستند كه طبعاً انديشههاي نوعي داشتند (جان هينلز، 1371، ص 123).
هجوم اسكندر به سرزمينهاي ديگر كه طلبي وحدت و اختلاط فرهنگي ياران و يونان بود در هنر عهد سلوكي به وضوح مشاهده ميشود. بسياري از حجاريها و مجسمههاي ايران عصر به سبك يوناني گرايش پيدا كردند. پس از سلوكيان شاهان اسكندري كه خود را دوستدار يونان ميخواندند به تأثيرات يونان در ايران به نظر خصمانه نگاه نميكردند.
نقوش اين عصر تحت تأثير هنر يوناني به نسبت زيالدي يه طبيعت نزديك ميشود و بيشتر محاكات طبيعت و عالم واقع همچون هنر رومي روايت زندگي شاهانه ميشود. البته اين بدان معني نيست كه هنر اساطير قديمي يكسره به تابعيت و در حكم ماده يوناني درميآيد، بلكه در بسياري موارد وجه اساطيري به هنر ايران غلبه دارد، برخلاف هنر رومي كه وجه يوناني بر وجه اساطيري آن غلبه يافت. هنر يوناني هيچ گاه نتوانسته بر اذهان و عقول شاهان و مغان زرتشتي سيطره پيدا كند. نفوذ هنر يوناني در سطح و ظاهر هنر ايراني- زرتشتي رخ مينمايد نه در عمق. در شمايل نگاري ايراني فره ايزدي به توجه به انسان شناسي زرتشتي اهميتي خاص پيدا ميكند. اين فره و هاله نوراني در نقاشيها و نقوش برجسته ايراني صورت ديني را در هنر ايراني غالب كرده است علي الخصوص با معاني خاص آن، كه حالتي معنوي و روحاني به شئون مختلف جامعه از جمله سياست و هنر ايراني ميدهد.
در قرون آغازين مسيحيت فرهنگ و تمدن ايراني و رومي- يوناني براي تأثيرگذاري بر منطقه با هم رقابت داشتند و در كار جدال و در بعضي موارد تلفيق با هم بودند. بده بستان فرهنگها و تمدنها، طرد و جذب عناصر فرهنگي يكديگر ادامه پيدا ميكند تا اينكه نوعي آرامش و هماهنگي عمومي پديد ميآيد. همان موقعيتي كه روم در اروپا داشت، ايران در منطقه غرب آسيا دارا بود و دولتهاي اشكاني و ساساني در ايران نيز تنها دولتهايي بودد كه در فرهنگ هلني غرب حل نشدند. در برابر هجوم قدرت آن ايستادگي كردند و در عين حال كه بر روي آن تأثير گذاشتند، تأثيراتي را هم پذيرفتند.
دولتهاي پونت، كاپادوليه در آسياي صغير عميقاً فرهنگ ايراني داشتند و خاندانهايي ايراني بر آنها فرمان ميراندند. دولت يوناني سلوكي كه جانشين هخامنشيان شد نيز به مرور رنگي شرقي-ايراني گرفت. حتي بطلميوسيهاي عصر نيز كه بر بخش آفريقايي امپراتوري هخامنشي سلطنت ميكردند، از ينتهاي ايراني رايج در مصر و غرب آسيا تهي نبودند. (مهرداد بهار، 1375، ص 253) در نقش برجستههاي بيستون كه مربوط به چهارصد سال بعد از ميلاد است اردشير دوم (تصوير 3) در حال دريافت حلقه قدرت از پادشاه متوفي است در حالي كه جسد امپراتور شكست خورده رومي در زيرپاي آنان است. در پشت سر اردشير دوم ايزدمهر هالهاي وجود دارد كه نمودي از انوار مقدس و نمادي از نور خورنه يا فره است و نشان از منشأ كيهاني و آسماني دارد. نمونه متقدمتر از اين نوع هاله گرد سر نمرود داغ، آنتيوس و آپولو ميترا در 69 تا 34 قبل از ميلاد ميباشد.
نقش برجسته ديگري از دوران اشكاني كشف شده كه مربوط به سده نخستين ميلادي است و در منطقه پالمير پيدا شده است. در اين اثر پادشاه در ميان ايزدمهر و ايزدبانو آناهيتا قرار دارد. نوع لباسها، شمشير و حالت موهاي دو ايزد و شال دور سر آنان حاكي از تأثير هنر يوناني است و هاله ايراني فره گرد سر ايزدبانو آناهيتا داراي هلال ماه است. نور خورنه يا فره، كيهان را سير ميكند تا به زمين برسد، اما نكتهاي كه در اين نقش برجسته وجود دارد هم زماني حضور ماه و خورشيد در آن است. اين نقش حضور ماه و خورشيد از ديرباز يكي از قديميترين نقوشي است كه در تمامي تمدنهاي بشر وجود داشته است.
يكي از مفاهيم پنهاني در اين نقش برجسته همانا دخالت مهر و ماه (ميترا و آناهيتا) در امر عطاي فره كياني به شهريار است و در اين جا تأثير مهر و ماه را در لوح پيروزي نارامسين كه در 2250 سال قبل از ميلاد مسيح در تمدن آكد ديده ميشود، به گونهاي در اين نقش برجسته ميبينيم. در لوح نارامسين شمس خداي خورشيد و اينانا الهه ماه هر دو از اساطير بينالنهرين ميباشند كه شهريار براي به رسميت شناختن حكومتش نياز به تأييد ايشان دارد. همان گونه كه ميدانيم هنر هخامنشي وارث مستقيم هنر بينالنهرين است و بسياري از ويژگيها و نقوش آن را پس از دگرگوني و استحاله در هنر خويش مستحيل كرد. گذشته از تمامي مفاهيم نمادين و فلسفي خورشيد، ماه و آتش در اين سه نقش برجسته آنچه مهم است و حلقه رابط ميان اين سه عنصر است فرم و شيوه اجرايي طريق و سلوك نمايد، رونش مستعدتر شده و به مرحلهاي نزديك ميشود كه جسم عقلياش در هالهاي از شعاع نوري بسته شده و جسم نوري قنداقه جشم عقلياش شود. يعني به نهايت مرحلهاي از مراحل سلوك ميرسد كه روان اعلي يا جسم وي چون يك هاله از روشني و نور وي را در خود گيرد و از دور و نزديك، آن شخص با هالهاي از روشني و نور كه بيشباهت به آتش و روشني آن نيست ديده شود.
اين جسم نوري در نفوس كامله انبيا به نهايت درجه كمال ميرسد. همين قدر ميتوان گفت كه آن هالهاي كه در سر انبياء تصوير نمودهاند عبارت از همين جسم نوري و يا هاله آتشي، نه يك امر خيالي واهي بلكه يك حقيقت واقعي كه حتي با ديده مردمان پاكدل رؤيت شده و تشعشع اين نور، يكي از نشانههاي نبوت پيامبران است و نمونه بسيار نازلي از اين هاله در بالاي سر بعضي از عارفان و مشايخ نيز ديدهاند. اينكه اين هاله بيشتر گرد سر انبياء و اولياء ديده ميشود، نه در اطراف علتش اين است كه مراكز تجلي اين انوار علوي در بدن انسان مغز است و آيه كريم كه ميگويد «يوم يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم» در وصف حال مؤمنين در روز محشر وارد شده كه اشاره به همين هاله آتش يا جسم نوري است و مراد از مؤمن، جز نفوس كامله بشر چيز ديگر نيست. در خبر وارد است كه بعضي از مؤمنان به قدر كوهها نشر نور كنند و بعضي هم مالك نور كوچكي ميشوند و در نهايت شخصي هم پيدا ميشود كه نور او فقط به قدر يك انگشت بوده، گاهي ميدرخشد و گاهي خاموش ميشود در همان جايي كه بوده است ميماند و پيش هاله خورشيد و انوار آن است كه مانند چرخ با مثلثهاي متساويالساقين كه نماينده انوار درخشان كيهاني دو سر آنها است و به احتمال زياد چرخي كه سومريان مخترع آن بودند و در آن تمدن مفهوم گردونه يا چرخ خورشيد را مينمود توسط ايرانيان به شبه قاره هند رفت، و در آنجا به صورت يكي از نماديترين عناصر هنري هند و سپس بودايي درآمد. «اسطورهها و خدايان مشتركي بين تمدن كهن و باستاني ايران و هند وجود دارد. يكي از مهمترين خدايان مشترك (آگني) يا خداي آتش است و خليفه آن، كه وساطت ميان خدايان و انسان است به همين دليل است كه در ازدواج هنديان، گردش به دور آتش در آغاز زندگي خانوادگي اهميت ويژهاي دارد. آگني كه يكي از قديميترين عناصر مورد پرستش و مقدسترين عنصر در مذهب هند و ايراني در قديم به شمار ميرفت داراي سه مظهر بوده. در آسمان به صورت خورشيد، در جو به صورت رعد و برق و در زمين به صورت آتش. (بلخاري، 1386).
سكههاي بازمانده از سده دوم ميلادي در هند، نور خورنه يا فره دور سر مقدسين ديده ميشود. در سكههاي مكشوفه از استوپايي در نزديكي جلال اباد، بودا در حالي كه نور يا هاله گرد سر دارد به نمايش درآمده است. علاوه بر آن نوري تمام پيكر او را منور ساخته است. در اين تصوير مفهوم نور دور سر با مفهوم كارما هاله گرمابخش پيكره آدمي در آيين هند و تلفيق شده است. اين همان نور آئوها يا نورهاي مغناطيسي است كه انسان از خود متصاعد ميكند. نكته مهم آنكه در بيشتر نمونههاي آثار هنري شبه قاره هند تا سده دهم ميلادي هالههاي گرد سر بسيار ساده و بدون تزيين ميباشند، شايد بدين علت كه هنوز اين عنصر در هنر شبه قاره به تكامل نرسيده است. نيلوفر كه در انديشه هند نماد ظهور، تجلي، نظم و زيبايي است، برآوردن نيلوفر از مياناب كه نماد نور حيات و روشنايي است و باز شدنش به هنگام طلوع خورشيد و بسته شدنش به هنگام غروب خورشيد و ظهور ماه، بنياديترين اجزاي مفهوم آفرينش در اديان شرقي يعني، نور، آب و ظهور را به تجلي ميگذارد (بلخاري، 1384، ص 16).
گل لوتوس در شبه قاره هند از نظر فرم، شباهتهاي زيادي را با گل لوتوس ايران دارد و از نظر شكل ظاهري گلبرگهاي آن شبيه انوار خورشيد است كه در هنر ساساني و قبل از آن ديده ميشود و به احتمال زياد از ايران به هندوستان رفته است. و هاله دور سر به همراه انواع تزيينات گياهي از قبيل نيلوفر، برگ كنگر، انواع پيچك و... در شمايل نگاري و تنديسهاي هنر شبه قاره هند رشد يافت و به مرور به ظرافت و ريزهكاري آن افزوده شد. نمونه ديگر در تنديس سنگي از ايزدبانو گنگا كه خداي بانوي رودخانه گنگ است، هاله دور سر او به وسيله برگهاي كنگر مانندي به نحوي باشكوه تزيين شده و بر شكوه اين الهه هندي افزوده است. شاخ و برگهاي زيبا و پر پيچ و خم هاله گرد سر اين الهه شباهت فراواني با سر ستون ساساني دارد.
فرم گياهي سر ستون خود بر اساس نقش باستاني است و برگرفته از اساطير بينالنهرين ميباشد. اما شكوه و زيبايي هالههاي گرد سر در هنر شبه قاره هند در سده پانزدم ميلادي، در تنديسهاي بودا ديد. در تنديسي مربوط به قرن پانزدهم ميلادي است كه در سرنات در نزديكي بنارس وجود دارد. بودا بر گل لوتوس نشسته،در حالي كه هاله باشكوهي همراه با تزيينات فراوان و زيباي گياهي بر گرد سر دارد. احتمال دارد براي نشان دادن حركت موج مانند طيف رنگهاي آئورا كه در داخل هاله نوراني اطرافشان ديده ميشود، حركت نمايشي زيباي آن را به صورت تزييني نشان ميدهند. ممكن است اين نوع تزيينات و هالههاي عرنگين زماني كه مانويت به هند ميآيد همراه با ايزدان هند به نحو برجستهاي در هنر مانوي ظاهر شده باشند.
ماني كه در دوران ساساني نخستين سفر مهم خود را به هند يعني دره سند و نواحي پيرامون آن آغاز كرده بود، منطقهاي را كه توران شاه در آنجا حكومت ميكرد به كيش خود درآورد. البته قبل از ماني دين مزدايي ايران در سرزمينهاي همسايه از همان زمان هخامنش تأثير گذاشته بود. آداب ايراني در سرزمينهاي تحت حكومت هخامنش حتي به روم رسيد. آشنايي با آتش و تقدس سنتي بود كه پيشاپيش قيصرها به نشان ابديت قدرت ايشان و روشنايي، به عصر داريوش رسيد. تقديس نور و روشنايي كه در فره و هاله نوراني تجلي پيدا كرده بود در دوران ساسانيان به وسيله ماني و پيروانش در غرب تكرار شد. از اين رو ماني فره و هاله ايراني را حتي به مصر و اروپا وارد كرد و احتمالاً از همين زمان هم هالههاي رنگين در نقاشي مسيحيت وارد شد. به خصوص مانويان كه در آسياي مركزي زندگي ميكردند، هنر آنان بر نقاشيهاي مسيحيت آن منطقه تأثير زيادي گذاشته بود و اين تأثير در هالههاي رنگين دور سر مقدسين در نقاشيهاي به جاي مانده از اين دوران ديده ميشود.
مانويت دين رسمي تركان اويغور و قرقيزها در سال 840 ميلادي جلگههاي پهناور اويغورها را در نورديد و توانست تا زمان تاخت و تاز مغولها در سده سيزدهم در شين چيان (تركستان شرقي) به جا بماند و مهمترين مركز آن در منطقه تورفان بود،كه شهريايري اويغوري مانوي در خوچو تا سده سيزدهم در آنجا دوام داشت. در سال 863 ميلادي مانويت در چين تحريم شد اما به رغم آزار بسيار توانست تا سده چهاردهم مسيحي تاب آورد و تأثيرات آن در جنوب چين تا دوران بعد ادامه يافت. حتي دو اثر ماني جزو مجموعه كتب رسمي دائويي گرديد. (كليم كايت، 1384، ص 45)
هنر مانوي تأثير هنر بودايي را نشان ميدهد چون پيوندهاي نزديك ميان اين دو كيش در آسياي مركزي به ويژه در قلمرو پادشاهي خوچو در حوضه تورفان (حدود 850-125 م) وجود داشته است. در حقيقت بعضي از نقاشيها معلوم نيست بودايي است يا مانوي (تصوير 10) در اين نقاشيها تصوير ايزدان مانوي به صورت نشسته يا ايستاده بر گل نيلوفر، تأثير مستقيم هنر بودايي را ميرساند كه آن هم تحت تأثير ايران بوده است. و هالههاي رنگين دو سر مقدسين كه رنگ خاص هر هاله شخصيت افراد مقدس را ميرساند و احتمالاً رنگين بودن برگرفته از اعتقادات هندوها با مفاهيم «كارما» بوده است. «نور و هالههاي نوراني روايت پنداري خودماني است از اسطوره گنوسي تبعيد كيهاني و رستگاري كه ماني با آشكار كردن «بنمايههاي راستين انسان» درباره هدايت و رستگاري، به مثابه شرطي كه از سوي ابديت اعطا ميشود آنها را تقويت كرد و اين رستگاري عبارت است از باززايي بدان معني كه آميزش نوين نور، در درون خود و جوهر الهي كه نوعي درك مجدد «نفس حقيقي خود» و بازگشت به وجود و جايگاه اصلي انسان است» (كليم كايت، 1384، ص 236).
اين نور در دام افتاده جان آدمي، با پالايش نفس ظهور پيدا ميكند و اين ظهور در فره و هاله انساني متجلي ميگردد. توجه به نور در آيين مانويت اشاره به سرزمين تاريكي و مادي دارد. آنچه اهميت دارد دستيابي به نور است و هاله نوراني مراتب تقدس و تذهيب نفس را ميرساند كه در سرزمين نور متجلي شده است.
هاله مقدس در ايران بعد از اسلام
خورنه و جهان مينوي ايراني پيش از اسلام و بعد از اسلام در آيين مهرپرستي، زرتشتي مانوي،هرمسي و تصوف و عرفان اسلامي به يك معنا و مفهوم اشاره ميكند، آن سرزمين نور و روشنايي شمال است. در قرآن آيات زيادي درباره نور آمده است. (مائده 44، مائده 46، مائده 15، بقره 257، زمر 22، نور 35، حديد 12، يونس 5، نوح 16) اين آيات اهميت نور را در قرآن نشان ميدهد.
در آيه نور «نار» نماد اين آيه است. زيرا نور مصباح، از آن گرفته ميشود. توضيح خواجه نصير طوسي در شرح اشارات پيرامون نسبت عقل با نور را انديشههاي بوعلي سينا بسي روشنگر است و غزالي نور حقيقي را منحصر به خدا ميداند و قرآن را نور و پيامبر را سراج منبر مينامد زيرا انوار حقايق و معارف، از وجود مقدس اوست كه بر افراد بشر وارد ميگردد. شرح غزالي در بيان مراتب نور محسوس در عالم ماده خود استدلالي بر وجود مراتب نور محسوس در عالم ملكوت است كه سبب تقرب و نزديكي برخي فرشتگان به نور حقيقي ميشود.
از ديدگاه غزالي «نور» فقط براي اين وجود حقيقي كاربرد دارد كه عاليترين و بالاترين نورهاست و ساير موجودات از او كسب نور ميكنند (بلخاري، 1384، ص 458) مفهوم نور و هاله نوراني در نزد حكماي اسلامي كه صور عالم مثال را همه از جنس نور ميدانستند بينشي برگرفته از آيات قرآني است. سوره نور و ايه مشهور آن يعني (الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دري يوقد من شجره مباركه زيتونه لاشرقيه و لاغربيه يكاد زيتها يضيء و لو كم تمسسه نار نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شيء عليم.) خدا نور آسمانها و زمين است مثل نور او چون چراغداني است كه در آن چراغي باشد. آن چراغ درون آبگينهاي و آن آبگينه چون ستارهاي درخشنده از روغن درخت پربركت زيتون كه نه خاري است و نه باختري، افروخته باشد. روغنش روشني بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد. نوري افزون بر نور ديگر. خدا هر كس را كه بخواهد بدان نور راه مينمايد و براي مردم مثلها ميآورد زيرا بر هر چيز آگاه است (نور 35). اين آيه از جمله آياتي است كه حكما و عرفاي اسلامي مانند امام محمد غزالي و ملاصدرا را بر آن داشت كه شرح كاملي بر آن بنويسند.
شيخ سهروردي در كتاب «هيكل النور» مينويسد: از ميان انوار ملكوتي پيوند دهنده به حق يك نور با ما رابطه دارد، اين نور كهن الگو است، ربالنوع ماست.
بخشايندهاي كه ارواح ما از او ساطع ميشوند نوري به نام روح مقدس (روح قدس) كه فيلسوفان آن را «عامل فهم» مينامند. و در اين كتاب حكمت اشراق خاطر نشان ميكند «نوع متفكر» صنم نور ملكوتي يعني فرشته مقرب، جبرئيل است. اوست «پدر» نسل بشر، مقربترين فرشته ملكوتي اعلي، بخشندهاي كه ارواح ما از او ناشي ميشود روحالقدس است.
روح القدس،جبرئيل عامل فهم بيمناسب نيست. در اينجا اشارهاي به واژه ناب ايراني «روان بخش» داشته باشيم. محتملاً اين عبارت برگرفته از ماوراء الطبيعه مانوي ميباشد. اشراق اوليه و پرتو افكني اوليه، نورالانوار يا نور فرهي را به رابطه اولين عاشق و اولين معشوق مبدأ داد. اين دو قطبي بودن تا ابد وابسته به پديده نوري است كه با جاذبه موجود آن آشنا ميشوند. در اين مرحله دريافت موجود و دريافت نور با هم تلاقي ميكنند. كسي كه در اعماق وجود خويش نور و سيادت نور الهام و قاطعيتهاي خويش را معنا ميكند، جز به صورت يك «تنزل» تدريجي قادر به اين معنا كردن نميشود. چون نور نه تنها منبع تمام سلطهها است بلكه خود سلطهاي است كه بعضي از موجودات بر بعضي ديگر دارند و بعضي فرودست تر از ديگرانند. فرادستي و فرودستي بيانگر ارتباط با نور و عامل تعيين كنندهاند، درجه نور در بعضي شديدتر و در بعضي ضعيفتر از ديگران است و نور شديدتر غالب بر نور ضعيفتر است. (هانري كربن، 1384)
پرتوهاي نوراني آن چيزي نيستند كه خود را به جوهر و ماهيت چيزي اضافه كنند كه اصالت خاكي دارد.
بديهي است همواره انوار ديگر از راه ميرسند و بر فروغ نور پيشين افزوده ميشود. دليل آن حلول ملكوت در عالم باقي است. يك حلول جاويدان، انسانها نيز در مصدريت و هويت طبقه خويش انواري متمايز و مورد احترام انوار معنوي هستند. دريافت انوار ظريفكاري ندارد. كافي است زمينه دريافت فراهم شود. روحانيون ايران باستان از اين امر آگاه بودند. از اين رو حماسه قهرماني يا پهلواني در مسير رسيدن به حماسه عرفاني پيش ميرود، در اين مسير شايد مفهومي عميقتر از تأويل داشته باشد كه از دنياي نور ايران باستان تا عرفان اسلامي را شامل شود. تأملي كه مفهوم دستاوردي سهروردي است. (هانري كربن، 1384، صص 68-34) آتش هم به عنوان نماينده انوار ملكوتي در دنياي عادي يا برزخ به نوعي يك خلاقيت اصغر را بر عهده دارد و آنچه در او مورد ستايش قرار ميگيرد، تصوير و طلسم يكي از انوار ملكوتي است. به اين ترتيب آتش در دنياي ما همان كاركردي را دارد كه انوار فراحسي در عالم اكبر. حكماي ايران باستان حق داشتند آتش را قبله دعاهاي خويش قرار دهند.
مفسرين آثار سهروردي قواعد و قوانين به جاي مانده از پادشاهان كهن ايران؛ هوشنگ جمشيد، فريدون و كيخسرو را يادآور شدهاند. قوانيني كه قاطعانه توسط زرتشت حكيم تنظيم گرديد. ملاصدرا به خوبي از اين امر آگاه بود، چون در تفسيري كه در پيش از اين به آن اشاره كرديم يادآور ميشود كه شعله آتش، قبله حاجات بود و ايرلانيان باستان آ» را دخت خورشيد ميناميدند. بنابراين از ديدگاه ايرانيان باستان، شعله آتش به دليل نيروي ذاتي و جلوه ظاهري نماينده خورشيد محسوب ميشد. حتي اگر خورشيد در آسمان نباشد چنان كه ماه در بعضي ساعات شب نايب خورشيد است. (همان، ص 59) اين توسل به پرستش شعله آتش زمينه ساز متوني تصويري ميشود كه هاله دور سر مقدسين چون رقص آتش انوار نوراني را ساطع مينمايد.
فره يا خُره از مهمترين بخشهاي فلسفه شيخ اشراق در باب نور محسوب ميشود. از منظر او فره يا خره نوري است كه از ذات خداوند ساطزع ميشود و به اين طريق بعضي از مردم بر بعضي ديگر برتري مييابند و هر يك به عمل و يا طاعتي توانا ميگردند. آن فرهاي را كه مخصوص شاهان گران مايه است كيان فره مينامند.
فره يا نور جلال در نزد سهروردي همانند تشعشع جاوداني نورالانوار در ميان تمامي عالم است و سالك بايد بتواند اين نور را دريابد. سهروردي فره را به دو نوع تقسيم مينمايد. فرهاي كه متعلق به تمامي موجودات ميباشد اوستا فره را نيرويي از سوي خداوند ميداند و شعاعهاي نوراني آن را موجب ارتقاء و تعالي كساني ميداند كه اين نور را دارند. هر زمان كساني كه قابليت آن را داشته باشد (هاشم رضي، 1379، ص 143).
نجمالدين كبري عارف بزرگ قرن ششم هجري از انسان نوراني به عنوان پلي بين عالم واقع و عالم ماوراء استفاده ميكند. و در اين ارتباط تصوير رنگي ارائه ميدهد كه خود آن رنگ به طور مستقيم و بدون واسطه داراي معناست. او در شرح رنگ و نور نكات مهمي را عنوان ميكند. وي موجود را مركب از چهار عنصر آب، خاك، هوا و آتش ميداند كه تمامي ظلمتند، آدمي تحت اين ظلمات قرار دارد و هنگامي خلاصي مييابد كه به حق متصل شود. نجمالدين معتقد است اگر ذكر مونس انسان است و قلب او با ذكر صيقل خورده باشد، ميتواند انوار معنوي را مشاهده كند. (بلخاري، 1384، ص485)
منشأ اين انوار متنوع است و از روحانيت سالك، ولايت شيخ، نبوت خواجه (پيامبر اكرم) و ارواح انبياء و اولياء تا كار و عبادات را شامل ميشود. كه هر يك را نور ديگر است و از منشأ نوري ديگر برخيزد مناسب آن و هر يك را ذوقي و لوني ديگر است. مشاهدات روحاتي عارف در سير و سلوك خويش متناسب با سطح معرفت و پاكي روحش، متناوب ميشود و اين تفاوت با رنگها نمايانده ميشود. اگر سالك در مرتبه نفس لوامه باشد نوري به رنگ كبود ميبيند زيرا نفس در اين مرحله هنور با ظلمت پيوستگي دارد و به همين دليل است كه سالكان مينوي، رنگ جامه خود را كبود (ارزق) انتخاب ميكنند و چون ظلمت نفس كمتر شود و نور روح زيادت گردد، نور سرخ مشاهده شود و چون نور روح غلبه گيرد نوري زرد پديد آيد (ايمان) و چون ظلمت نفس نماند نوري سپيد پديد آيد (اسلام) و چون نور روح با صفاي دل امتزاج گيرد نوري سبز پديد آيد (نفس مطمئنه) و چون دل تمام صافي شود نوري چون نور خورشيد در كمال اشعه كه در آينه صافي ظاهر شود (بلخاري، 1384، ص485).
علاء الوله سمناني عارف قرن هفتم و هشتم هجري كه نظريه وحدت شهودش در برابر وحدت وجود ابن عربي و نامهنگارياش با عبدالرزاق كاشاني در همين باره شهرتي به سزا دارد، در تفسير عرفاني خود بر قرآن با مدنظر قرار دادن هفت معناي باطني آن درصدد بنيانگذاري نوعي اندامشناسي عرفاني با استناد به هفت پيغمبر دروني و هفت مرتبت وجودي برآمد كه البته هر كدام از اين اندامها به توسط نور رنگين نمايش داده ميشد.
پس از قرون پنجم و ششم هجري بينش عرفاني مبتني بر رنگ و نور تأثير عميقي بر هنر گذاشت و هاله نوراني و رنگين در نگارگري ايران اين تأثيرات را به خوبي نشان ميدهد و نقاشيهاي ديواري بقاع متبركه با مضامين مذهبي در سراسر ايران ديده ميشود.
آئورا و هالههاي نوراني رنگين
عدهاي بر اين عقيدهاند كه هالههاي نوراني از زمان خلقت بشر تاكنون قدرت هستي را نشان ميشدهد. هندوها آن را انرژي پرانا (Prana) مينامند. در پولينزيا آن را مانا (mana) مينامند. عرفا و قديسان قرون وسطي قادر بودند چهار نوع آئورا را ببينند. نبمياس (هاله خدايان)، هالو (هاله خورشيد)، آئورولا (هاله مقدسان) و گلوري. دو آئوراي اول دور سر را احاطه كرده است. آئورولا بدن را در برگرفته و گلوري تركيبي از سه آئوراي ديگر است كه سر تا پا را فرا مييگرد. مؤمنان و مقدسان آشكارا داراي آئوراهاي قوي بودند كه به راحتي ديده ميشد و نقاشان آنها را در آثارشان به تصوير كشيدهاند (وبستر، 1382، ص 10) هاله نوراني كه از ايران وارد فرهنگ و تمدن غرب شد بود در قرن پانزدهم ميلادي مورد توجه پارسلوس (1493-1541) فيلسوف و پزشك مشهور سويسي واقع شد او در شمار اولين غير روحانيانياي بود كه در مورد آئورا در غرب مطالبي نوشت. او زمان زيادي را با كيمياگران گذراند. همچنين تا جايي كه ميتوانست درباره گياهان دارويي اشراق معلوماتي كسب كرد. پارسلوس معتقد بود نيرويي حياتي در درون و اطراف موجودات زنده وجود دارد كه مانند كرهاي درخشنده است.
انديشمنداني چون نيوتن (1642-1727)، دكتر والتر.جي.كيلز (1847-1920)، فرانز مسمر (1734-1815) درباره هالههاي نوراني مطالبي داشتهاند. گوته اين هاله را خوب و روشن توضيح داده و معتقد بود كه رنگهاي طيفهاي نور هستند. (وبستر، 1382، ص20)
آئوراها به طرق مختلف ديده ميشدند. معمولاً به صورت ميدانهاي انرژي شبيه به تخم مرغ بزرگي كه كاملاً دور بدن را احاطه كرده ديده ميشوند. بسياري از مردم آئورا را هاله تخم مرغي توصيف ميكنند، بيشتر هالهها تا چند سانتيمتري دور بدن ادامه پيدا ميكنند. اعتقاد بر اين است كه شخص هر چه عارفتر و روحانيتر باشد، هاله او بزرگتر است. معروف است هاله بودا تا چند كيلومتر امتداد داشته است. رشتههاي نيرو و انرژي درون اين هاله تخم مرغي شكل قرار داد كه از تمام جهات متشعشع ميشود و مراحل فكر و احساس و سلامت و استعداد بالقوه را منعكس ميكند.
علاوه بر اين هاله داراي شعاعهاي رنگي متفاوتي است كه از بدن ساطع ميشود و در سراسر هاله ميدرخشد. عدهاي آن را امواج فكري تلقي ميكنند و به طور يقين افكار و احساسات ما به شدت بر هاله ما اثر ميگذارد. بعضي اشكال هندسه متنوعي در هاله خود دارند و بامر بر اين است كه اين اشكال داراي مفاهيم ويژهاي است. براي مثال شكل دايره به معناي رضايت و خوشنودي دروني و كمال است. مثلث نشانه اين است كه شخص از ديگران حمايت ميكند و شكلهاي ديگري مثل چليپا.
(صليب)، هلال، حلقه، پيكان در هالههاي نوراني قديسين در نقاشيهاي مسيحيت ديده ميشود. در هالهها مقدسين در نقاشيهاي ديواري ايران و هند هالهها به شكل شعله آتش و يا به صورت گل لوتوس تزيين شده و يا به صورت ساده با رنگهاي متنوع ديده ميشود. حاصل آنكه در هر سرزميني بسته به اعتقادات ديني و فلسفي آن ديار هالههاي مقدسيبن در آثار هنري شكل گرفته است.
امروزه اعتقاد بر اين است كه افرادي كه وارستهاند و بر نفس خود مسلط شدهاند هاله نوراني آنها قابل مشاهده است و با تمرين ميشود امواج رنگهاي متصاعد از آئورا و هاله نوراني افراد مؤمن را ديد. رنگهاي مسلط بر هالهها حالا روحي و شخصيت افراد را نشان ميدهد و هر رنگ معناي خاصي دارد. مثلاً رنگ قرمز مسلط در هاله نوراني نشان دهنده نفس قوي و محكم است و تمايل پيشرفت و موفقيت را در شخص بيدار ميكند. اين افراد دلسوط و خونگرماند. رنگ قرمز همچنين دلالت بر جرأت و جسارت طبيعي دارد.
رنگ نارنجي جزو رنگهاي گرم و قابل توجه است كه در زمينه هاله افرادي كه به طور طبيعي كارآمد و سريع الانتقال هستند و به راحتي ميتوان با آنان كنار آمد ديده ميشود. دارندگان هالههاي نارنجي قادرند مردم را ببخشند و اغلب خود را در موقعيتي مييابند كه بايد مشكلي را حل كنند. آنان مردمي متفكر و فروتن و لايق هستند (وبستر، 1382، ص 66). سبز رنگ آرامش دهندهاي است و افرادي اين رنگ را در زمينه هاله خود دارند ذاتاً صلحطلب، مشاركت جو، معتمد و سخاوتمند هستند. رنگ سفيد در هالههاي نوراني به ندرت ديده ميشود، اين رنگ نشانه انسانهاي مقدس و بشردوست است. افراد داراي هاله سفيد اغلب براي خاطر نفس خودشان چيزي نميخواهند و بيشتر نگران رفاه ديگران هستند. اين افراد معمولاً در تمام عمر به شدت خردمند و داراي قوه درگ مستقيم هستند. (وبستر،1382، ص 70)
طلايي قويترين رنگي است كه كسي ميتواند آن را داشته باشد. اين رنگ به افرادي اعطا شده كه در قياس گستردهاي قادر به انجام هر طرحي كه به ذهنشان خطور كند هستند و در آن راه به مقصود نايل ميشوند. آنان افرادي بانفوذ و كوشا و بردبار و هدفدار هستند و اغلب در اواخر عمر به بزرگترين هدف خود دست مييابند. اينجاست كه هالههاي دور سر مقدسين و روحانيون در نقاشيهاي مذهبي طلايي رنگ است تا اقتدار نامحدود آنان را به نمايش بگذارد. هاله نوراني شامل چند لايه است كه به كالبدهاي لطيف معروفاند و رنگهاي آن گاهي متغير است در عمل، بيشتر روشنبينها هاله را به صورت سطحي اثري ميبينند كه لايهاي مجرد با رنگهاي متفاوت آن را احاطهكرده است. به هر حال، هر چه شما بيشتر با هاله آشنا شويد ممكن است بتوانيد لايههاي متفاوت تشكيل دهنده آن را ببينيد كه به شرح زير است: 1- سطح فيزيكي اثري؛ 2- سطح كيهاني؛ 3- سطح ذهني زيرين؛ 4- سطح ذهني فوقاني؛ 5- سطح روحاني؛ 6- سطح اشراق؛ 7- سطح مطلق (وبستر، 1382، ص 75)
اين هفت لايه موجود در آئورا و هالههاي رنگين، با تجربه احساس نورهاي رنگي و اندامشناسي انسان نوراني، در باور سمناني شباهت دارد (هفت اندام ظريف (لطيفه) و هفت مركز كه نمودار جايگاههاي هفت پيامبر بزرگ در بدنهاي انسان نوراني هستند، برميخوريم. بدين سان، بالندگي انسان نوراني به گونه دروني، دوره كلي پيامبري را بازبيني ميكند. ايده اين بالندگي كه رهايي انسان نوراني است، در برخي از نگارههاي ايراني ديده ميشود كه بالندگياش با احساس نورهاي رنگين همراه است. (هانري كربن، انسان نوراني، 1383، ص69).
اين پاره نور كه ميخواهد خود را آزاد گرداند و بار ديگر به خواستگاه اوليهاش بازگردد همان چيزي است كه نجمالدين كبري از راه بينش رؤيا به دريافت آورده است. زبانهاي نور از آسمان برميخيزد ديدار داشته باشد. نور در بند شده در كالبد انسان را درست مانند طرح مزدايي نور در شمال و تاريكي و ظلمت در جنوب. با كيهان شناسي مانوي و رساله غربت سهروردي و نغمه مرواريد توماس همخواني دارد و چيزي است كه بند نخست كتاب بزرگ نجمالدين كبري به ما ميگويد: «بدان اي دوست من، كه موضوع (مراد) خداست و كسي كه ميجويد (مريد) نوري است كه از او آمده و به زبان ديگر كسي نيست جز خود نور، انسان نوراني (هانري كربن، انسان نوراني، 1383، ص 97)» كه هر چه مجاهدت و كوشش براي معرفت الاهي بيشتر شود و در عرفان طي نميتواند رفت (هاشم رضي، 1379، ص 143).
بنابراين احتمال دارد آئورا و نورهاي مغناطيسي كه از انسانهاي روحاني و مقدس متصاعد ميشده است با اعتقادات و اسطورههاي باستان تركيب يافته، فره و هاله مقدس را به وجود آورده باشد. رنگهاي طلايي، سبز، قرمز... هالههاي مقدسين در نقاشيهاي هندوها، مانويان، مسيحيت و نقاشي ديواري بقاع متبركه در ايران، همان نورهاي رنگي مغناطيسي است كه نسبت به مراتب وجودي انسانهاي مقدس رنگهاي متفاوتي از آنها نمايان ميشود كه معناي آ»ها در تمدنها و فرهنگهاي مختلف تفاوتهاي جزئي دارد كه نقاشان آنها را به تصوير كشيدهاند.
منابع و مآخذ
- آيت اللهي، حبيب الله، سخنراني: سمينار مباحث منتخب در هنر ايران، كلاس درس، تهران: دانشكده هنر شاهد، چهارم خرداد، 1387. - بلخاري، حسن، «اسرار يك گل»، حسن افرا، تهران، 1384. - بلخاري، حسن، «مباني عرفاني هنر و معماري اسلامي»، سوره مهر، تهران، 1384. - بهار، مهرداد، «اديان آسيايي»، چاپ اول، ويراستار ابوالقاسم اسماعيل پور، نشر چشمه، تهران، 1375. - بهزادي، رقيه، سخنراني: اسطورههاي ايراني، كلاس آيت اللهي، تهران: دانشكده هنر شاهد، 28 ارديبهشت، 1387. - پيرنيا، حسن، و عباس اقبال آشتياني، «تاريخ ايران»، انتشارات بهزادي، تهران، 1380. - دورانت،ويل، «تاريخ تمدن»، چاپ دوازدهم، احمد آرام و همكاران، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1385. - رازي، نجمالدين، ربگزيده مرصادالعباد، با مقدمه دكتر محمدامين رياحي، انتشارات توس،1361. - رضي، هاشم، حكمت خسرواني، نشر بهجت، تهران، 1379. - شايگان، داريوش، «بتهاي ذهني و خاطره ازلي»، چاپ ششم، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1383. - كربن، هانري، «انسان نوراني در تصوف ايراني»، قرامر جواهرنيا، انتشارات آموزگار خرد، شيراز، 1383. - كربن، هانري، بنمايههاي آيين زرتشت در انديشههاي سهروردي، ترجمه محمود بهفروردي، انتشارات جامي، 1384. - كليم كايت، هانس يواخيم، «هنر مانوي»، ابوالقاسم اسماعيل پور، نشر اسطوره، تهران، 1384. - مددپور، محمد، «تجليات حكمت معنوي در هنر اسلامي»، چاپ اول، انتشارات اميركبير، تهران، 1374. - ورازون مارتين، «آيين ميترا»، چاپ سوم، ترجمه بزرگ نادرزاد، نشر چشمه، تهران، 1380. - وبستر، ريچارد، «هاله نوراني»، چاپ سوم، نفيسه معتكف، انتشارات ليوسا، تهران، 1382.
اين مقاله در كتاب تخصصي علمي - پژوهشي هنرهاي سنتي ايراني - اسلامي/ شماره اول /1388 منتشر شده است.
|
|
زمان انتشار: شنبه ٢٣ شهريور ١٣٩٢ - ١٠:٢٠ | نسخه چاپي
...در حال ثبت نظر  نظر شما ...در حال ثبت نظر  خروج
|