سميرا خوانساري: محمد رحمانيان(1341، تهران) از جمله مولفان عرصه نمايش معاصر است. قلم و پردازش او در حوزه تئاتر، از سال 60 با نمايش «سرود سرخ برادري» با هنگامه تئاتر ايران همراه شد و پس از چند سال، موج مخاطبان خود را به اين سو و آن سوي سالنهاي اجراي نمايش كشاند. رحمانيان، نمايشنامههاي متعددي چون «مصاحبه»، «خروس»، «شهادتخواني قدمشاد مطرب»، «مجلسنامه»، «پل»، «مسافران»، «عشقه»، «روز حسين(ع)» و ... را در كارنامه قلم خود دارد و بسياري از اين آثار را با كارگرداني خود به صحنه نمايش ايران اضافه كرده است. او در تلويزيون نيز با مجموعه تلويزيوني «هواي تازه» و همچنين تلهتئاترهايي نظير «خانههاي اجارهاي»، «همه پسران من»، «نکراسوف»، «بازرس کل»، « پسران طلايي» و نيز مجموعه تله تئاترهايي کوتاه چون «نيمكت»، «توي گوش سالمم زمزمه كن» و «مسافرخانه سعادت» به شمار مخاطبانش افزود. گفتوگوي زير، به بهانه حضور دوباره و پراشتياق او در ماههاي پاياني سال 92 در ساحت هنر نمايش ايران، صورت گرفته است. چرا در عالم هنر، تئاتر را انتخاب كرديد؟ من از كودكي مخاطب تئاتر بودم و نمايشهاي تلويزيوني را ميديدم و علاقه مند بودم؛ و به تدريج علاقه مندتر هم شدم. دبستان كه بودم، فيلم گاو را ديدم و از آنجا با نام غلامحسين ساعدي آشنا شدم،كتاب عزاداران بيل را خريداري كردم و كمكم شيفته اين نويسنده شدم. اين كشف بزرگي براي من بود و راه من را براي خواندن نمايشنامه باز كرد و سبب شد تا بعدها با نوشتههاي بيضايي، مفيد و رادي هم آشنا شوم. آيا كمتر ديده شدن اين قبيل كارهاي ساعدي به دليل شخصيترشدن آنها نيست؟ نه، به نظرم به تاثير جهانبيني چپ در ادبيات ما و همچنين، تعهد نويسنده برميگردد. پروسه تعهد نويسنده باعث شد تا ساعدي آنقدر كه استحقاقش را دارد، ندرخشد. نمايشنامههاي خيلي مشهوري مثل «آي با كلاه ، آي بيكلاه»، «پروازبندان» و «چوب به دستهاي ورزيل» اگر تفكر سياسيشان را كنار بگذاريد، آثارخيلي درخشاني نخواهند بود. آيا اين به دليل متفاوت بودن پايهريزي داستان در نمايشنامه «به سوي دمشق» نيست؟ نه، به نظر من، نگاه استريندبرگ به هستي در «به سوي دمشق» تغيير كرده است. در مورد نمايشنامه «كاليگولا» اثر «كامو» هم همين مسئله وجود دارد. كامو، چند بار اين اثر تاريخي را بازنويسي كرد، چون ديدگاههايش در طول بازنويسي ها تغيير كرده بود. در ميان نمايشنامهنويسان ايراني، اكبر رادي مدام آثارش را بازنويسي ميكرد. گاهي بازنويسيها خيلي خوب درميآمد، مثل نمايشنامه «روزنه آبي» كه نسبت به چاپ اولش، زبانش تغيير فاحشي دارد. برخي اوقات هم مثل نمايشنامه «ارثيه ايراني» - که در بازنويسي نامش به «تانگوي تخممرغ داغ» تغيير كرد - قوت اولي را ندارد و يا چاپ اول نمايشنامه «در مه بخوان» كه بهتر از بازنويسيهاي بعدي آن است. آيا شما هم از اين دست تغيير ديدگاهها داشتهايد؟ من اصولا صاحب تئوري نيستم و بزرگترين تئوري من اين است كه چيزي براي گفتن ندارم! بيشتر سعي ميكنم حوادثي را به شكل دراماتيك نقل كنم. برخي از آثار من مربوط به تاريخ است و از اولين نمايشنامهاي كه چاپ كردم يعني «سرود سرخ برادري» كه به جنگ ايران و عراق ميپردازد تا آخرينش که نمايشي بيوگرافيک درباره "صدام" است، تحول چنداني در ديدگاههاي من رخ نداده است. تاريخ را براي بيان برخي روايتها ميپسندم. هر چه كه دغدغه ذهني من باشد از تاريخ صدر اسلام و مشروطه گرفته تا تاريخ معاصر، سعي ميكنم به آن بپردازم. چه شد كه نمايش «در روزهاي آخر اسفند...» نيز مانند «ترانههاي قديمي» با موسيقي همراه شد؟ اشکان خطيبي کليد اين کار را زد. براي بازخواني ترانههاي دهه 30 تا 70 كه نسل قديم و جديد با آنها خاطره دارد، مثل ترانه ايمجين اثر جان لنون، به اجراي كنسرت فكر ميكرد؛ صحبتهاي مقدماتي انجام شد و من يادداشتهايي براي اين کار برداشتم. تا اينكه در 20 آبان 92 اتفاقي افتاد كه باعث شد من، شكل و شمايل كار را تغيير دهم و حاصلش «در روزهاي آخر اسفند...» شد و در دو بخش كنسرت و نمايش به اجرا درآمد. چرا نمايشهايتان را با پسزمينه تاريخي همراه ميكنيد؟ چون كتب تاريخي موجود در بسياري مواقع خاموشند و برخي اتفاقات هرگز در كتابهاي تاريخ، تعريف نشدهاند و حضور مردم را نميتوان در آنها پيدا كرد. در مورد شكلگيري «روز حسين»، «عشقه» و «پل» قدري برايمان بگوييد. آيا نمايش «هامونبازها» هم قسمتي از يك مجموعه است؟ هامونبازها قسمتي از مجموعه نمايشنامههايي است كه ميخواستم درباره "فيلم - کالت " هاي مهم ايراني به صحنه بياورم. دو نمايشنامه ديگر «گوزنها» و «طبيعت سهراب بيجان» هستند كه در ابتدا قرار بود، اين 3 نمايش پشت سر هم اجرا شوند. هامونبازها در مورد مستند ماني حقيقي است و اجرايش تاكنون دوبار و بنا بر دلايلي متوقف شده است. گوزنها را هم با موافقت آقاي كيميايي شروع كردم و زماني كه به دفتر ايشان رفتم، خطاب به من گفتند: اميدوارم تا وقتي كه من زنده هستم، اين نمايش روي صحنه برود. نوشتن آن هم به پايان رسيده است. سومين كار را هم كه نسبت به بقيه اثر كم ديالوگتري است در مورد «طبيعت بيجان» اثر سهراب شهيد ثالث نوشتم. در مورد نمايشنامه «صدام»، قدري توضيح دهيد؟ در مورد شخصيتي به نام صدام حسين است كه در تكريت به دنيا آمده و در سالهايي از عمرش، بخشي از منطقه را به خاك و خون كشيده است. نمايشنامه به چند پرسش مهم ميپردازد، اينكه اين آدم از كجا آمده و چه چيز سبب رشد او شده است؟ و آيا ميتوان جلوي رشد دوباره آدمهايي نظير صدام را گرفت؟ مدت اجراي اين نمايش، حدود 4 ساعت است و من از اين حيث در مورد اين نمايش كمي دلواپسم. ولي، اميدوارم در حوصله مخاطب بگنجد. چه شد كه به سراغ فوتبال رفتيد؟ مدتي دغدغه ذهنيام اين بود كه نمايشنامهاي در مورد تعصب و ويرانگري آن بنويسم. براي همين سراغ مسئله فوتبال رفتم و نمايش «فنز» را در مقطع زماني 1966 و جام جهاني لندن، درباره خانوادهاي كه به تيم منچستريونايتد علاقه داشتند، نوشتم. با مهتاب نصيرپور، ترانه عليدوستي و حبيب رضايي تصميم به كار گرفتيم و پس از آن پرويز پرستويي هم از سر فيلمي كه مشغول آن بود، فارغ شد و به ما پيوست. و کمي ديرتر احمد مهرانفر هم به جمع ما اضافه شد. طي 2-3 ماه تمرين، به مرحله اجرا رسيد و 50 شب روي صحنه رفت. بعضي منتقدان در مورد نمايش فنز، گمان كرده بودند كه من درباره فوتبال نمايشنامه نوشتهام، در صورتيكه من به هيچ عنوان، ديدگاه فوتبالي ندارم و تنها در مورد ويرانگري تعصب، دست به قلم شده بودم. علت خاصي داشت كه پل را با حبيب رضايي كار كرديد؟ بله. من و حبيب در 3 كار« شهادتخواني قدمشاه مطرب در تهران»،« عشقه» و «پل» همكاري كردهايم. در همكاري اول، نتيجه خوبي برايم رقم خورد و حبيب بيش از يك دستيار و مشاور به كار كمك ميكرد و در حد يك كارگردان، در كار تاثير ميگذاشت. اين بود که اين همکاري را ادامه داديم. چيزي كه هميشه پيداست اين است كه شما به سينما هم علاقمند هستيد... بله، البته. ولي نه فقط به خاطر فيلم ساختن. من اصولا به فيلم ديدن علاقمندم. فيلمنامهاي كه از رمان «استخوانهای خوک و دستهای جذامی» اثر مصطفي مستور نوشتيد، عاقبتش چه شد؟ ارشاد اعلام کرد كه يكي از شخصيتهاي اصلي داستان به نام سوسن، بايد حذف شود. من و نويسنده رمان، هيچكدام، با اين ميزان تغيير براي نسخه سينمايي اثر موافق نبوديم. بنابراين به همراه آقاي منوچهر محمدي تهيه کننده فيلم تصميم گرفتيم از خير ساختن فيلمنامه که عنوانش "هفت زمين و يک آسمان " بود، بگذريم. فيلمي كه در ونكوور ساختهايد، چطور شكل گرفت و در حال حاضر در چه مرحلهاي است؟ قبل از شروع اين كار، در ونكوور با فرهاد صبا - مدير فيلمبرداري - صحبت كردم و كمي از فضاي فيلمسازي آنجا خبردار شدم. بعد از آن، فيلمنامه ارزاني با سه شخصيت و در يك مكان محدود نوشتم. حدود يكماه با كمك دوستان و وام بانكي، تدارك و توليد آن کار به طول انجاميد و 28 روز هم فيلمبرداري آن زمان برد. فيلم در مورد 3 زن است كه زير يك سقف مجبورند يكديگر را تحمل كنند. نقش اصلي را خانم زارا دراني كه پاكستانيالاصل است، بر عهده دارد و دو نقش ديگر را مهتاب نصيرپور و هرمين عشقي بازي ميكنند. فيلم به زبان انگليسي است و در حال حاضر، تدوين و صداگذاري فيلم به پايان رسيده و آهنگسازي آن را فردين خلعتبري برعهده دارد. تنها چند كار كوچك در مورد تصحيح رنگ باقي مانده كه در ايران انجام خواهد شد، ممكن است براي بيننده كمي خستهكننده باشد ولي فکر مي کنم فيلم قابل تاملي باشد. در مجموعه تلهتئاترهايتان به جاي فيلمنامهنويس از نمايشنامهنويس استفاده كردهايد، دليل اين امر چيست؟ من از ياري نويسندگاني چون حميد امجد، محمد رضاييراد و ايوب آقاخاني در اين كارها استفاده كردم. در «نيمكت» طراح اصلي مجموعه، علي خودسياني بود و چون براي توليد، فرصت لازم را نداشت، تهيهكننده با من تماس گرفت. بخش عمده اين كارها به دليل گروه بازيگران خوبي كه با ما همكاري ميكردند، رقم خورد. آيا بعد از كارهاي تلويزيوني باز هم به فكر توليد تلهتئاترهايي از اين دست افتاديد؟ بله، كاري با عنوان«همان آدمها؛ چند سال بعد» نوشتم كه در مورد يك راننده خط تهران- چالوس بود كه حافظه خوبي داشت. شخصيت اول، با آدمهايي رو به رو ميشود كه در گذشته نسبتا دوري آنها را ملاقات كرده و دوباره بعد از سالها با آنها روبرو مي شود. بنا به دلايلي اين تلهتئاتر را كارگرداني نكردم و ترجيح دادم تا از اين كار صرفنظر كنم. در مورد تلهتئاتر" پسران طلايي " اثر نيل سايمون هم قدري توضيح دهيد. تله تئاتر" پسران طلايي " حاصل همكاري تيم 3 نفره ما يعني جواد ظهيري، ساسان اميرپور و من بود. قبل از اين كار هم با مهدي هاشمي، در«بازرس كل» اثر گوگول همكاري كرده بودم و برايم تجربه خوبي بود. نمايش پسران طلايي را بر اساس حضور ايشان و احمد آقالو بازنويسي و کارگرداني کردم.
رادش در مصاحبهاي گفته بود كه بدون خواندن فيلمنامه كار را پذيرفته است. چگونه از بازيگرانتان، بازي ميگيريد؟ آيا جنسبازي خاصي را به آنها پيشنهاد ميكنيد؟ من پيشنهاد خاصي به بازيگر نميدهم و دخالت چنداني در كار بازيگر نميكنم تا مزاحم آنچه كه ميخواهد ارائه دهد، نشوم. بيشتر روي فضا و موقعيتها تاكيد دارم. سعي ميكنم شرايط به گونهاي فراهم شود كه بازيگر بهترين بازي خود را ايفا كند و اگر لازم ديدم، به اصلاح بازي ميپردازم. در كانادا به چه نحوي به آموزش بازيگري نگاه ميشود؟ آيا با شيوههايي كه در كلاسهاي بازيگري ما اعمال ميشود، تفاوت دارد؟
چرا بيشتر كساني كه در كلاسهاي بازيگري ما ثبتنام ميكنند، موفق نميشوند؟ موفقيت البته يک امر نسبي است، ولي در ضمن اين مطلب، بايد بگويم در كشور ما، هواداران بازيگري به قدري زيادند كه گروههايي از اين علاقه به نفع خودشان سوءاستفاده ميكنند. و ناگفته پيداست، نتيجه تدريس معلمهايي كه خودشان دانشي در اين حوزه ندارند، قاعدتا مطلوب نخواهد بود. مگر ميتوان كسي را 6 ماهه مهندس و يا پزشك كرد؟ بازيگر شدن هم در زمان محدود ممكن نميشود و تكرار اين چرخه نادرست، بسيار مبتذل است. در گذشته، كلاسهاي بازيگري در 5-4 سال تداوم داشت ولي حالا كلاسهاي بازيگري 3 ماهه برگزار ميكنند كه مفهومي ندارد. بازيگر بايد روزي 7-6 ساعت تمرين داشته باشد، مدام روي صدا و بيانش كار كند و مطالعه را فراموش نكند. بازيگري كار سادهاي نيست، اگر اينطور بود، رباتها هم ميتوانستند بازيگر باشند. به نظر شما، احساس ديده شدن و علاقه به بازيگري در ايران از چه نشات ميگيرد؟ چه كسي بايد اين جمله را جا بيندازد؟ خود جامعه بايد به تدريج متوجه شود كه هركسي جلوي دوربين قرار گرفت، بازيگر نيست. اسامي كانديداهايي كه از بعضي جشنوارهها به گوشمان ميرسد، بيشتر شبيه شوخي است. بازيگران خوب ما، سالها زحمت كشيدهاند و هميشه سعي كرده تا گزيدهكار باشند، ولي انگار در جامعه ما و در ميان بسياري از جوانان جوياي نام صبر و تحملي براي رسيدن به نتيجه مطلوب وجود ندارد. علت اين بيصبري را در چه ميدانيد؟ علتش درعلاقه به يكشبه بزرگشدن آدمهاست. مثلا وقتي ميگويند، فلانكس تا ديروز پوستفروش بود و امروز ميلياردر شده، اين تغييرات عجيب و غريب يكشبه در كارنامه افراد، براي برخي جاذبه ايجاد ميكند. به دنبال همين پروسه، بازيگرشدن در يكشب هم به نظر بعضي افراد آسان ميآيد. با خود فكر ميكنند كه مجموع عملهايي مثل حرف زدن، دويدن، خنديدن و اشك ريختن ميتواند اسمش بازيكردن باشد. نظرتان در مورد گروههاي جوان تئاتري چيست؟ چه افقي را برايشان ترسيم ميكنيد؟ گروههاي بسيار خوبي وجود دارد ولي مديريت فرهنگي كشور بايد بيشتر به آنها كمك كند. روند صحيح آموزشي، مكان براي تمرين و تالار براي اجرا از ضروريترين نيازهاي گروههاي جوان تئاتري است. |
نام : | |
ایمیل : | |
*نظرات : | |
| |
متن تصویر: | |
![]() |
![]() |
![]() |