طبقه بندي : | کتاب , | موضوع : | تحولات ذوق هنري در غرب (گرايش به اصول هنرهاي آغازين) | نویسنده : | ارنست هانس گامبريچ | عکس : | | ویراستار : | هاشم بناپور | چاپ اول : | بهار 1385 | چاپ و صحافي : | شادرنگ | تعداد صفحات : | 336 صفحه | اطلاعات بیشتر : | سخن ناشر
هنر حاصل ذوق، حس زيباييشناختي هنرمند، تجربهها و آموختههاي اوست. هنرمند در اين مسير، در تعامل با هنر و دانش اقوام و ملل ديگر، بر غناي تجربة خود ميافزايد و افق ديد خويش را ميگستراند و از اين رهگذر آثار و انديشههاي هنري به منصة ظهور ميرسد و ميراث هنري شكل ميگيرد. اين ميراث هنري جلوة تلاش هنرمندان، انديشمندان و انسانهايي است كه در آفرينش اثري زيبا سهم داشتهاند. در واقع، آنچه به منزلة دستساختهاي انساني در قالب بنايي عظيم، مجسمهاي زيبا، تابلوي نقاشياي چشمنواز و خطوط اسرارآميز خودنمايي ميكند، تحتتأثير انگارهها و انديشههاي رايج در تمدنهاي گوناگون بشري است. مهم آن است كه اين ميراث شناخته و ابعاد گوناگون هنري، فلسفي، تاريخي، جامعهشناختي، انسانشناختي و آن تحليل و بررسي شود.
بر همين اساس، فرهنگستان هنر ميكوشد برمبناي رسالتي كه در نشر، ترويج و حمايت از هنر برعهده دارد، علاوه بر برپايي همايشهاي بينالمللي، همانديشيها و نمايشگاههاي مختلف، با انتشار مجموعه آثاري در حوزههاي گوناگون هنر پاسخگوي نياز هنرمندان و محققان باشد.
كتاب حاضر كه پس از درگذشت ارنست گامبريچ چاپ و منتشر شده است، حاصل بيش از چهل سال پژوهش اوست. اين كتاب روايتي سرشار از بحث و استدلال همراه با نقلقولهاي گسترده را باز ميگويد كه نقشآفرينندگان، منتقدان و هنرمندان را در شكلدادن به انديشه و متحول ساختن آن به روشني نشان ميدهد. گامبريچ پس از بازنگري در آثار نويسندگان عصر كلاسيك، كه نوشتههايشان بخش عمدهاي از مسير اين بخش را ترسيم ميكند، پيشرفت اين انديشه را از احياي آن در سدة هيجدهم پي ميگيرد و به اسناد كافي در تأييد تغييرات ظريف ذوق و قضاوت هنري اشاره ميكند، كه غالباً بر نقش محوري رافائل در تاريخ هنر تكيه دارند. در فصلهاي پاياني، به موضوع انقلابي بدويگرايي در سدة بيستم ميپردازد و تحولات مهم ذوق هنري را، كه خود نيز از شاهدان عيني آن بوده است، تحليل ميكند.
اميد است ترجمة اين كتاب مورد استفادة محققان و پژوهشگران هنر قرار گيرد.
انتشارات فرهنگستان هنر
تابستان 1385
پيشگفتار
برترى هنر اوليه
به سختى مىتوان گفت آن چيزهايى كه حواس ما را بيش از چيزهاى ديگر در برابر لذات به حركت در مىآورند و در وهلة نخست با شتابى بيش از چيزهاى ديگر به حواس ما چنگ مىاندازند، همان چيزهايى هستند كه ما با نهايت سرعت و با نوعي بيزارى و وازدگى از آنها فاصله مىگيريم. راستى، زيبايـى و تنوع رنگهاى اين تصويرهاى جديد در مقايسه با تصويرهاى قديمى، چقدر تابناكتر است .گرچه اين تصويرها ما را در نگاه نخست مجذوب خود مىكنند، لذت حاصل از آنها دوام نمىآورد، در حالى كه زمختى و ناپختگى نقاشيهاى كهن همچنان ما را در چنگال جذابيت خود نگه مىدارد.
Cicero،DeOratore III. xxx. 98
اين كتاب دربارة آن جنبشى از ذوق هنرى به نگارش درآمده است كه در دورة زندگانى من به اوج كمال رسيد و به نظر مىرسد كه قدرتش را در طى چند سال گذشته از دست داده باشد. من از نوعي بيزارى سخن مىگويم كه سيسرون در عبارت بالا بدان اشاره كرده است. مىتوان گفت هر برترى قائل شدن، با نوعي بيزارى ضمنى همراه است. به همين دليل، آنچه در اينجا «برترى هنر اوليه» ناميده مىشود، در اغلب موارد ممكن است در حكم نوعى نفى باشد. نفى چه چيزى؟ در زبان آلمانى كه زبان مادرى من است، واژهاى وجود دارد كه فقط بخشى از معانى آن در زبان انگليسى جذب شده است: اين واژه Kitsch (به معنى اثر بازارى، اثر نان و آبدار، زلم زيمبو، كار بى محتوا، كار آبكى) است. در سالهاى جوانى من، منتقدان و دوستداران هنر، اين اصطلاح ناخوشايند را آزادانه به كار ميبردند. نقشى كه واژة Schmaiz به معنى «احساساتىگرى» در موسيقىـ يا شايد اصطلاح tear-jerker به معنى «سوزناك» در ادبياتـ داشت، در هنرهاى تجسمى به سان «اثرى بازارى و تهوعآور» كنار گذارده شد. در اينجا آنچه بيش از همة آثار از اين لحاظ محكوم شمرده مىشد، آثار متعلق به هنر رسمى و برگزيده شده براى نمايش در سالن بود. اما حتى برخى از نامدارترين استادان كهن نيز به اين بهانه كه چون تابلوهايى كسل كننده و آبكى و مغاير ذوق هنرپسند آفريدهاند به باد انتقاد گرفته مىشدند. من نشان خواهم داد كه بسيارى از جنبشهاى بدوى گرايى سدة بيستم، در بهترين حالت، به عنوان واكنشهايى حاكى از بيزارى تلقى مىشوند. اميدوارم بتوانم اين نكته را اثبات كنم كه انديشههاى اين خطيب بزرگ همواره در تاريخ ذوق هنرى طنين افكن بوده است. او معتقد بود كه لذت حسى مىتواند به ناخشنودى بينجامد. اگر ما در پيروى از سائقها و اميال ذاتى خود راه افراط بپوييم، ارضاى اولية آنها نه فقط به دلزدگى خواهد انجاميد بلكه موجب بيزارى علنى خواهد شد. گويا ما به تدريج به يك علامت هشدار دهنده مجهز شدهايم كه مىگويد «تا اينجا بس است.» اين تجهيز علامتى، به ظاهر بخشى از مرحلة رشدـ همان فرآيند دشوار آموزش و پرورش كه ضوابط خود نظارتىِ مورد توقع تمدن را بر ما تحميل مىكندـ به شمار مىرود.
سيسرون معتقد است كه تمام حواس ما مشمول اين گذر از ارضاى احساسها تا رسيدن به بيزارى مىشوند. او تمام هنرها را در اينجا مىگنجاند، اما گرچه اختصاصاً از نقاشى (كه رنگهاى پر زرق و برقش خيلى زود انسان را دلزده مىكنند)، و بعدها از آواز (وقتى، گيرايى چهچههها و تحريرها به ناگزير از ميان مىرود) نام مىبرد،[1] توجه واقعى اوـ همچنان كه بعداً خواهم ديد بر هنر خطابه معطوف است، زيرا هدف او در اين خارج شدن از موضوع، هشدار دادن به خواننده در قبال هرگونه تلاش براى اغوا كردن مخاطبان به كمك نمايش شفاهى است.
آنچه به بحث اين كتاب مربوط مىشود اين واقعيت است كه تكامل تمام هنرها يا دست كم تكامل اغلب هنرها به صورت موازى صورت گرفته استـ به بيان ديگر، سدههاى بسيار سپرى شد تا هنرها توانستند به آن جذابيت آسانشان براى حواس ما برسند كه سيسرون در آن مورد، هشدار مىداد. معلمان باستانىِ بلاغت، به خوبى بر اين وجه تشابه آگاهى داشتند و غالباً به آن استنا مىكردند تا نكتهاى را اثبات كنند. لحن سنگين نثر آغازين، آشكار با معمارى اوليه كه كارش انباشتن قلوه سنگ بر گردالة سنگين در ديوارهاى معروف به «غولسنگى» بود مقايسه مىشد، و خود سيسرون در خطابة پيشيناش به نام بروتوس، مقايسهاى مشروح بين تاريخ خطابه و تاريخ هنر پيكرهسازى به عمل آورده بود: از شكلهاى سخت و گوشهدار هنر كهنگرايانه تا زيبايى انعطافپذير شاهكارهاى هلنيستى.
از حوادث روزگار، يكى هم آن است كه همين گذار، نقش شالودهاى را براى نافذترين تاريخ هنرهاى تجسمى، يعنى كتاب زندگينامة نامدارترين نقاشان، پيكرهسازان و معماران اثر جورجو وازارى (1511-1574) مورخ، نقاش و معمار ايتاليايى پىافكند كه در سال 1550 انتشار يافت و در سال 1568 مورد تجديد نظر قرار گرفت.[2] وازارى ترديدى نداشت كه هنرها از زمان سقوطشان در سدههاى تاريك تا دورة رنسانس پرشكوه ايتالياـ عصر لئوناردو، رافائل و ميكلآنژـ پيشرفت كرده بودند. اين پيشرفت، صعودى آرام از شيوة سنگين و زمخت بيزانسىها از طريق سبك ماهرانه اما همچنان دشوار و گوشهدار كواتروچنتو (هنر سدة پانزدهم) تا رسيدن به سبك صيقلخورده و ماهرانة روزگار خودِ وى بود. به همين علت است كه كار كوردجو را به دليل شيرينى رنگ و لطافت و باور نكردنىاش بالاى دست مىگيرد تا ما زبان به ستايش از آن بگشاييم.
اگر نظر وازارى و سيسرون درست بوده باشد، مىتوانيم چنين نتيجهگيرى كنيم كه تكامل هنر، درست در جهت مخالف تكامل ذوق هنرى جريان يافته است؛ به گفتة لاوجوى و بوئز، يكى از «سخت» به«نرم» و ديگرى از «نرم» به«سخت» رسيد[3] «سخت» با اشرافيت، قدرت، معصوميت و صميميت پيوند خورد، در حالى كه«نرم» با صفاتى چون هرزگى، رفتار زنانه، فساد و فريبندگى در يك رديف قرار گرفت.
سبكها و اثرهايى كه با گذشت زمان مىبايست نقش استعاره را براى اين خصوصيات انسانى ايفا مىكردند، در صفحات آتى دربارة آنها بحث و بررسى خواهيم كرد.
يكبار، وقتى هربرت ريد كتاب ويتكوور دربارة برنينى را در راديو بررسى مىكرد از او شنيدم كه مىگفت از مشاهدة اين پيكرهها حالش به هم مىخورد. و من وقتى كتاب تاريخ هنر را نخستين بار منتشر كردم و طبيعتاً تصويرهايى از ونوسميلو و آپولون بِلودره را نيز در آن گنجاندم، باستان شناس برجستهاى به اين كار اعتراض كرد و گفت ترديدى ندارد كه آثار مزبور به يك دورة انحطاط در هنر تعلق دارند. من معتقدم كه امروز نبايد هيچ يك از اين دو حكم يا قضاوت را تكرار كنيم. به اصطلاح «مكتب التقاطى»[4] استادان بولونيايى سدة هفدهم، كه سالهاى طولانى در زير ابرها مانده بود، به تدريج از نو كشف شده است و حتى از به اصطلاح «نقاشان سالنى»[5] سدة نوزدهم كه آثار بلند پروازانهشان غير قابل قبول تلقى شده بود، در طى چند سال گذشته اعادة حيثيت شده است.
شايد اكنون زمان آن فرا رسيده باشد كه كسى پيدا شود كه خودش از يك چنين مراحلى در تحول ذوق هنرى گذشته است و بخواهد وقايعنامة تاريخى منشاء و تحولات برترى هنر ابتدايى را تدوين كند؛ چنين وقايعنامهاى، تا حدودى، همان است كه حتى من نيز خود را در آن سهيم مىدانستم. اگر از من پرسيده شود كه منظورم از «ابتدايى» چيست، مجبورم خواننده را به صفحات همين كتاب ارجاع دهم، تا دريابد كه اين اصطلاح در زمان خود، با گلدانهاي اولية يونانى، نقاشى كواتروچنتو و هنر قبيلهاى ارتباط داشته است.
اينكه ديده مىشود پژوهش كنونى توانسته است مرا به ژرفاى رشتههاى متعدد بسيارى بكشاند كه به دشوارى توانستهام در مسير مستقيم و باريك روايتى متكى بر ترتيب تاريخى به راهم ادامه دهم، تقريباً گريزناپذير بوده است. خوشبختانه من نخستين پژوهندهاى نبودم كه به اين پديدة فرهنگى ابراز علاقه كرد، و خوشحالم از اينكه به دليل وجود چندين پژوهش معتبر زيرين، از پرداختن به پارهاى پژوهشها خلاص شدهام:
نخستين و مهمترين اثر بدوىگرايى و انديشههاى مرتبط با آن در عصر باستان[6] نام دارد كه مجموعهاى از متنهاى يونانى و لاتينى به زبان اصلى و ترجمه شده(در بالا اشاره شد) است به قلم مورخان بزرگ تاريخ انديشه، از جمله آرثرا. لاوجوى و جورج بوئز. گذشته از اينها، دو كتاب به لاتينى در دست است كه نويسندگان آنها به برخى از موضوعات مورد توجه من پرداختهاند: II qusto dei Primitivi (ذوق هنرى بدوى)[7] اثر ليونلو ونتورى، La Fortuna dei primitivi dal Vasari ai neo classici [8] اثر جووانى پريويتالى. علاقة روزافزون به نگارش تاريخ هنر و تاريخ گردآورى آثار هنرى، به پيدايش چندين اثر تحقيقى در زمينه شناخت و درك هنر ابتدايى ايتاليايى و هنر ابتدايى فلاندرى انجاميده است، و من بىآنكه احساس كنم مجبورم تمام اطلاعات موجود در آنها را تكرار كنم به قدر لازم از آنها سود بردهام. سرانجام، گرايش به هنر قبيلهاى و تأثير آن در جنبش آوانگارد(پيشتاز) در سدة بيستم نيز در چندين كتاب و نمايشگاه به صورت مستند درآمده است و پرداختن به توصيف جزئيات اين تحولات در اينجا، براى من ضرورتى ندارد.
تبيين اهميتى كه من در گذشته به آنچه تصادفاً «قانون سيسرون» ناميدهام قائل بودم و اكنون نيز قائل هستم، چندان دشوار نيست: تاريخ هنر به روش سنتى، در قالب پيشرفتى فنى در جهت تقليد از طبيعت فهميده و بازگويى شده است. پلينى در عصر باستان و وازارى در عصر رنسانس، روايات خود را براساس اين مفهوم بنا نهاده بودند و من نيز به هنگام نوشتن كتاب تاريخ هنر كه نخستينبار در سال 1950 منتشر شد همين مفهوم را مبناى كار خود قرار دادم.
در سال 1956 كه مجموعة سخنرانيهاى ملون را در واشينگتن ايراد مىكردم، مضمون بدوىگرايى را در قالبى روانشناختىتر تكميل كردم. بنابراين، نبايد در شگفت شد از اينكه من اكنون پرداختن به يك اصل روانشناختىِ ديگر را كه با اين مضمون غالب مغايرت دارد، كارى هيجانانگيز و ضرورى تشخيص دادهام: بيزارى از همان كمالى كه گفته مىشد هنر در صدد دست يافتن به آن بوده است. به بيان ديگر، مورخ هنر، مىبايست از وجود اين دوگانگى و تنشهايى كه به وجود آورده بود آگاه مىشد.
در يك سخنرانى عمومى كه در سالهاى 1959- 1960 در انستيتوى واربورگ در زمينة بلاغت باستانى و نظرية بيان ايراد مىكردم، كوشيدم شالودة لازم براى اين ديدگاه را آماده سازم، همچنان كه در يك سخنرانى ديگر با عنوان هنر و پيكان زمان در دانشگاه كمبريج نيز كوشيدم با جلب توجه حاضران به تأثيرات گذشته نگرانة نوآوريهاى هنرى، همين شالوده را پىريزى كنم. زمانى كه براى ايراد سخنرانيهاى اسپنسر تراسك در دانشگاه پرينستون در سال 1961 دعوت شدم احساس كردم كه از آمادگى لازم براى در افتادن با اين مضمون برخوردارم، به همين علت عنوان عنصر بدوى و ارزش آن در هنر را براى آن سخنرانيها برگزيدم.
اروين پانوفسكي كه با پذيرش اين كرسي و آغاز كار در آنجا احترامي فوقالعاده براي من قائل شده بود از من خواست كه مطالبم را به چاپ بسپارم و اصلاً قبول نداشت كه نحوة ارائة اين مطالب از مبناي نظري لازم در زمينة بلاغت برخوردار نيست. اميدوار بودم كه اين مطلب را سرانجام در سال 1963 در مقالة خودم با عنوان «مناظرة بدويگرايي در بلاغت باستاني» تكميل و مطرح كنم.[9] در نخستين صفحة مطلب چاپ شده، اعلام كردم كه اين مقاله قرار بود بخشي از پژوهشي باشد كه در حال آماده كردن آن در مورد اين تحولات بودم، و فهرستي از بررسيهاي پيشين را كه به موضوع گسترش علاقه به استادان اولية ايتاليايي مربوط ميشدند به آن ضميمه كردم.
به عنوان بخش ديگري از اين برنامه، در سال 1965 يك سخنراني عمومي در زمينة يواخيم وينكلمان و كشف دوبارة استادان اولية ايتاليايى در انستيتوي هنر كورتولد در لندن ايراد كردم، كه هدف از آن پر كردن شكاف موجود در گزارشهاي سنتي اين موضوع بود.
اميدوار بودم با ايراد چند سخنرانى در دانشگاه كوپر يونيون نيويورك در سال 1971 با عنوان انديشة پيشرفتگرايى و تأثير آن در هنر، حق مطلب را در مورد اين دوگانگيها بيان كنم. اين سخنرانيها براى توزيع محدود منتشر شدند، اما من خيلى نگران پخش گستردهتر آنها بودم و احساس ميكردم كه بخشهاى مربوط به گسترش بدوىگرايى (از جمله قطعة مربوط به وينكلمان) مىبايست براى بررسى مفصلتر در اين كتاب حفظ مىشدند، در حالى كه بخش مربوط به پيشرفتگرايى، پا در هوا ماند. در واقع، مجموعه سخنرانيهاى مزبور را انتشارات دومونت به زبان آلمانى و با عنوان Kunst und Fartschritt (هنر و پيشرفتگرايى) به صورت كتابى جيبى منتشر و پخش كرد و به زبانهاى ديگر نيز ترجمه شد.
همچنان كه زمان مىگذشت و دفترهاى يادداشت من از نقل قولها و مثالها انباشته مىشدند، خيلى طبيعى بود كه وقتى درخواست ايراد سخنرانى يا نوشتن مقالهاى در يادبود نامهها به دستم مىرسيد در صدد استفاده از آنها برآيم. وقتى از من براى شركت در يك رشتة گفتوگوى صريح در برنامة سوم بىبىسى دعوت به عمل آمد، به مضمون سخنرانيهاى اسپنسر تراسك بازگشتم و طبيعتاً در آنها تجديدنظر كردم و نسخة تجديدنظر شده و گسترش يافتة آن مجموعه را در سال 1981 در لسآنجلس ايراد كردم. متن آن برنامه، اكنون در كتاب Essential Gombrich[10] منتشر شده است و مىتوان آن را چكيدهاى از مطالب اين كتاب دانست، اما هيچ الزامى براى گنجاندن تمام بخشهاى آن در اين كتاب احساس نكردهام. براى اجتناب از غرق شدن در درياى مطالب و اطلاعات، مجبور بودهام دست به گزينش بزنم، و به همين علت مقالة كشف دوبارة رومانسك [11]را كه در يادبود نامه شاگرد سابقم سيكستن رينگبورن[12] منتشر شده بود حذف كردهام.[13]
بنابراين، آنچه اكنون در دسترس خوانندگان قرار مىگيرد، چكيدهاى از كارهاى پيشين من و تلاش براى توجيه نقطة آغاز بحث با سيسرون در مجموعة فصلهاى بعدى كتاب است. خواننده متوجه خواهد شد كه اين مضمون، بيش از چهل سال فكر مرا به خود مشغول داشته بود، كه البته در طى اين دوره نويسندگان ديگرى هم به مسئله بدوىگرايى پرداختهاند. تنها اميد نويسنده آن است كه به رغم وجود اين رقابت، باز هم سخنى براى گفتن داشته باشد.
[1]. براى مطالعة كامل نقل قول، به صفحة 27 رجوع شود.
[2]. Giorgio Vasari, Le Vite dُe piu eccellenti pittori scultori, ed architettori, ed. Milanesi, Florence, 1878-85.
[3]. Arthur O. Lovejoy and Georg Boas, Primitivism and Related Ideas in Antiquity, Baltimore, 1935.
[4]. See: Denis Mahon, "Studies in Seicento Art and theory", Studies of the Warburg Institute, 16, 1947.
[5]. See: John Rewald, The History of Impressionism, New York, 1946, also Albert Boime, Art Pompier: Anti-Impressionism, Nineteenth Century French Salon Painting, New York, 1974.
[6]. Primitivism and Related Ideas in Antiquaity.
[7]. Bologna, 1926.
[8]. Turin, 1967.
[9]. Journal of the Warburg and Courtauld Institutes, 29, 1963, pp. 24-38.
[10]. The Essential Gombrich: Selected Writings on Art and Culture. ed. Richard Woodfield, London, 1996.
[11]. The Rediscovery of the Romanesque.
[12]. Sixten Ringborn.
[13]. From Archaeology to Art History: Some Stages in the Rediscovery of the Romanesqe, in Marja Terttu Knapas and Asa Ringbom (eds), Icon to Cartoon: A Tribute to Sixten Ringborn, Helsinki, 1995.
فهرست مطالب
سخن ناشر
پيشگفتار : گرايش به اصول هنرهاي آغازين
فصل اول: اولويتهاي افلاطون
فصل دوم: سلطة عنصر اعجابانگيز
فصل سوم: آرمان پيشارافائلي
فصل چهارم: در جستجوي معنويت
فصل پنجم: آزادسازي ارزشهاي صوري
فصل ششم: سدة بيستم
فصل هفتم: آغازين، به چه معني؟
پيوست: عتيقهشناسي
نمايه
| |