مرثيهاي عاشورايي از استاد «محمدعلي معلمدامغاني» رييس فرهنگستان هنر منتشر شد.
مرثيهاي عاشورايي از استاد «محمدعلي معلمدامغاني» رييس فرهنگستان هنر منتشر شد.
قصه باغ جنت و حورا ، آدم و روح و نوح تا موسي ، يوشع و كارزار باعورا ، عيسي و احمد و علي و حسن و ماجراي حسين و عاشورا:
كربلاي است هر كجاي زمين
از تو فرياد اي خداي زمين
چشمه و چشم و شبنم و باران
گريه كرديم ما براي زمين
خاك ميريخت باد بر سر خود
ميدويد آب پا به پاي زمين
سينه ميزد به دست غم دريا
خسته ميسوخت تب به جاي زمين
با شباهنگ غصه شب هنگام
قصه ميگفت از صفاي زمين
بلبل بينواي عاشق گل
نغمه ميخواند در وفاي زمين
آسمان كريم بخشنده
حرفها داشت در عطاي زمين
رعد ميگفت لذتي دارد
واي طوفان و هايهاي زمين
طاب عليك علي الصبوح سحر
شام شد طال علي البلاي زمين
آتش انگيخت برق و باديه سوخت
سبز پوشيد بيشههاي زمين
ماه و مهري برون شدند از ابر
خانه عشق شد سراي زمين
مهر ميگفت من فداي فضا
ماه ميگفت تن فداي زمين
من و تن ناگهان شدند عشقه
بلعجب رست گندناي زمين
در شَمَر ريخت بوي سير و پياز
درد سر گشت كوچههاي زمين
من به تن زد سري ز تن افتاد
غرق خون گشت روستاي زمين
سال خونين كه قريه ابري شد
پدرم بود كدخداي زمين
سال نفرين مادرم تا حشر
گشته چون سايه در قفاي زمين
پدرم مُرد و مادرم دق كرد
پسري گشت پيشواي زمين
خاك كرد آن دو كشته غم را
در زمين رسم شد عزاي زمين
پسر پير رفته شاعر بود
شعرها گفت در رثاي زمين
آسمان سوگوار شد چون خواند
تنگ دل گفت مرحباي زمين
با سلامش فرشته باران شد
آسمان صيحه زد صلاي زمين
صبحدم آسمانيان بودند
مير مهماني سراي زمين
چشم در راه آفتاب كمال
سيد قوم مصطفاي زمين
آدم روح نوح ابراهيم
اسحق و اسم ايلياي زمين
انبيا جملگي شده يك تن
گشته مرآت اولياي زمين
هور و دريا و ماه و بيشه و باغ
از علي تا علي رضاي زمين
وز علي تا محمد اند از پي
بهر پيكار با شقاي زمين
تا بر آرند شرك را ريشه
كفر را هم زجا به جاي زمين
گرچه باور نميكني پدرم؟!
گفت هشدار كاسياي زمين
گندم و جو ز هم نميداند
آرد انگيزد از نواي زمين
گاهي از چوب ميكند ماري
تا بچربد به اژدهاي زمين
چوبها چرب كرده ميبينم
به سزا محض ناسزاي زمين
ابتلاي است كار و بار جهان
تا نباشيد مبتلاي زمين
نينوايي است در زمين هر روز
تا بفهميد نينواي زمين
بسكه بيرون شدند و برجا ماند
در زمين بهر خون رجاي زمين
ديده خون گشت و خون نميخسبد؟
كه زمين است خونبهاي زمين
يا حسين علي فداي سرت
اي سر سربريدههاي زمين
خوار و زار است خصم خاطي تو
كه تويي عزت و علاي زمين
خصم خون ريخت خون پاك خدا
اي خدا كيست ناخداي زمين
داو ما را به دستخون انداخت
رخصتي ده به مرتضاي زمين
تا از او رم كنند اين ددگان
گو به پا خيز مقتداي زمين
اي خدا ، اي خداي ارض و سما
بشنو بانگ نينواي زمين
همه روزهاست عاشورا
كربلاي است هر كجاي زمين
|