آنچه ميخوانيد مقدمهاي است كه زنده ياد دكتر علي شريعتي، به زبان فرانسه بر كتاب «سرود جهشها» تأليف استاد محمدرضا حكيمي، نوشته و حالا بعد از چهل سال، ترجمه و منتشر ميشود.
تشيّع، بر خلاف تصوّر برخي نويسندگان معاصر، در طول تاريخ به هيچ وجه پايگاه توطئهگران نبوده است، بلكه پناهگاهي بوده كه ستمديدگان در آن گرد ميآمدند و ميكوشيدند عليه قدرت استبداد و طبقۀ استثمارگر شورش كنند؛ با اين هدف كه به جامعهاي دست يابند كه جزم انديش نباشد و تمام فرزندانش را با آغوش باز پذيرا شود. پس تشيع خصلتي كاملاً اجتماعي دارد.
اثر حاضر، مجموعه مقالاتي است كه مؤلّف در باب موضوعات گوناگوني به نگارش درآورده است و پيش تر، به گونههاي مختلف انتشار يافتهاند. به رغم ظاهر ناهمگوني كه اين مجموعه دارد، روحي همگون بر آن حاكم است و انديشهاي يكسان و هدفي واحد ميتوان در آن يافت.
هدفي كه در تمام مقالات اين مجموعه تعقيب ميشود، رنسانس تشيع در جامعهاي است كه خود را شيعه ميداند. هدف آن، بيداري جانهايي است كه با افسون استعمار در خواب فرو رفتهاند، پي گرفتن نبرد ميان عدالت و بي عدالتي، نبرد ميان هواخواهان نظامي انسان دوست و مساوات خواه، و پيروان حكومتي خودكامه و نژادپرست است. و بالأخره كتاب ميخواهد به نسل جديد، كه با گذشتۀ پرشكوه خويش بيگانه است، انديشمندان، شاعران، قهرمانان آزاده و مبارزاني را بشناساند كه با خون خود، تاريخي پر شور و هيجانبار و دردآلود را، تاريخ تشيع را، براي ما نگاشتهاند. امّا اين تاريخ هنوز ناتمام است. اين تاريخ با علي، اين ثمرۀ غريب و استثنايي انسانيت، آغاز شده و با پيروزي نهايي انسان بر استبداد، خودكامگي و تبعيض نژادي و نابرابري ملّتها و طبقات اجتماعي، و بالأخره با از ميان بردن استثمار انسان توسّط انسان، به پايان خواهد رسيد.
خطرناكتر از همه چيز، غفلتي است كه نه فقط در غربزدگان بلكه در خود ما شيعيان همچنان نسبت به آنچه مختص انديشۀ شيعي است، وجود دارد.
چگونه بايد از اين دام غفلت رها شد؟ اينجاست كه فلاسفه، انديشمندان و بخصوص مبارزان و شهيدان، بهترين شاهدانياند كه از فراسوي نسلها ما را فرا ميخوانند، وجدان بشريّت را براي ما مجسّم ميكنند و اخلاق و سياست را -آن گونه كه بر خود آنها و در قالب شيعي مجسّم گشته بود- برای ما پديدار ميسازند.
مؤلّف كتاب، تجربه اي در خور توجّه و عميق از تشيع دارد. او ميگويد: «منظور من از تشيع ربطي به مفهوم فرقه گرا و حتّي مذهبي ندارد، بلكه چيز ديگري است». چه چيزي؟ آيا نويسنده ما ميخواهد تشيع را عرفي كند؟ آيا ميخواهد تفسيري لائيك(عرفي) از آموزه تشيع به دست دهد؟ نه، هرگز.
اسلام در انديشه ما، تضاد دروغين ميان مادي و معنوي، و ميان عرفي و ديني را پشت سر نهاده است. اسلام، همان گونه كه لويي گارده در كتاب «مدينه اسلامين بخوبي اشاره ميكند، يك يزدانسالاري ( تئوكراسي) عرفي و مساوات طلب است. پس به نظر ميآيد فلسفه سياسي اسلام بايد حول دو محور بگردد: از يك سو مفهوم مرجعيت (اقتدار ) سلسله مراتبي، و از سوي ديگر مفهوم برابري ذاتي ميان مؤمنان، به جهت مؤمن بودنشان.
اين دومين مفهوم كه مختص اسلام است، بر ديگر اصول سازماندهي روابط اجتماعي حاكم است؛ اصلي كه ميتوان از ميان مهمترين آنها در يك مدينه اسلامي به مفهوم آزادي انسان، مفهوم مالكيّت، مفهوم عدالت و... اشاره كرد. ميتوان گفت كه در زيرساخت اصول حكومت داري، تصوري از انسان و تصوري از معنا و جهت سلوك بشري در مدينه وجود دارد كه به رغم اختلافات عقيدتي و به درجات مختلف، بارزترين خصيصه اسلام به شمار ميرود.
تشيع چيست؟ در انديشه نويسنده ما شيعه نه يك فرقه مذهبي و شعبه اي از اسلام، كه خودِ اسلام است. اسلامي انقلابي است، انقلابي پيگير است. اگر به استفاده از عبارت مشهور تروتسكي نظر كنيم، اتفاقي نيست كه اين اثر، «سرود جهشها» نام گرفته است.
تاريخ تشيع با اعتراض عليه انتخاب نامشروع خليفه اول آغاز ميشود، با اعلام ادعاي مشروعيت، با ردّ قاطعانه «افسونگري سياسي» و بالأخره با نبردها، جهشها و قيامهاي خونبار. اينها نخستين واژگانياند كه تشيع از آغاز آموخته است.
عدالت و آزادي بشر، درود ميفرستد بر هزاران زن و مردي كه اين انقلاب عادلانه را در تاريخ اسلام تداوم بخشيدهاند؛ بر قهرماناني كه قرنها وحشت را تحت سلطه امويان، عباسيان و ديگر «حاكمان» خشن و خشك انديش پشت سر نهادهاند، و مشعلي مقدّس -مشعل تشيع- را به دست ما سپرده اند؛ مشعلِ « نه» به نژادپرستي! «نه» به تزوير سياسي! «نه» به تبعيض ناحق در جامعه! و «نه» به حكومت قدّاره و زندان.
در اينجا شاعران انقلابي، مقامي استثنايي دارند. اين «فريادهاي بلند آزادي»، در كاخهاي مستبدان با «واژگاني آتشناك»، قلبهاي خونخواران و ستمگراني را كه سرزمينها را به خاك و خون ميكشيدند، نشانه ميرفتند. شاعراني كه در برابر «كاخ سبز» امويان و يا در قعر سياه چالهاي عباسيان، سرودهاي آزادي ميخواندند؛ همچون كُميت، شاعر مبارز و شجاعي كه سالها در خفا زيست و از حمله به خلفا، وزيران و تمام غاصبان قدرت باز نايستاد...
امروزه نهضت انقلابي و ترقي خواه شيعه، به پسروي و ارتجاع گراييده است. تشيع، پس از درهم شكسته شدن قوا و كوششهاي دليرانه، امّا غير قابل مقاومتي كه براي گسستن بندهاي سلطه استبداد انجام داده است، دستخوش انحطاطي درازآهنگ شده است...
جامعه كنوني كه گذشته خود را، تاريخ پر از حيات و جنبش خود را، و قهرمانان و مبارزان و شهيدان خود را از ياد برده است، خود را بي مايه نشان داده، از مقدّسات و حيات معنوي كاملاً روي برگردانده و سقوط و زوال خويش را نظارهگر است، و بي اختيار و حتّي ناآگاهانه در حال خودكشي است؛ خودكشي ناآگاهانه، اين است حال و روز روح امروزين. و از اين خودكشي و در خواب فرورفتگي چه كساني بهره ميبرند؟ چه كساني مگر استعمارگران، افسونگران ملتها و به تعبير قرآن: «نَفّاثات في العُقَد» ها؟
جامعه ما بايد اين زنجيرها را بگسلد، از اين كابوس بيرون آيد، و وجدان خويش - يا به تعبيرِ رساتر: «مافي الضَّمير» خويش- را بازيابد. جامعه ما بايد درمان شود و بايد از نو زاده گردد.
...انديشۀ پیشوا، كه تشيع با آن و به خاطر آن زاده شده است، بايد دوباره جان تازهاي در ما بدمد، ما را رهايي بخشد و دردهاي مادي و معنوي و فردي و جمعي ما را مرهم نهد. اين همان چيزي است كه آقاي حكيمي- كه حيات و روحيّات او، انديشمندان آزادۀ تاريخ تشيع را فراياد ميآورد- با مهارت نشان داده، و انديشههاي علمي را به سبك بسيار شاعرانه ابراز داشته است.
منبع: هفته نامه خبري، تحليلي سام، شماره2، 5 آبان 92