زهره روحفر،عضو هيئت علمي همانديشي غياثالدين نقشبند يزدي، درباره این هنرمند عنوان کرد: غياثالدين مبدع مكتب يزد بود. مولود زندی نژاد- غیاثالدین علی نقشبند یزدی، یکی از برجستهترین و مشهورترین استادان هنر نساجی در عصر صفوی است. وی افزون بر آنکه شاعری خوش قریحه بود، نقاش و نقشبندی توانا و بافندهای چیرهدست و صاحب سبک نیز به شمار میرفت که نه تنها باعث اعتلای هنر پارچهبافی ایران شد؛ بلکه در بلند آوازه ساختن منسوجات ایرانی در دنیا سهمی مهم داشت. چنانکه در منابع تاریخی ذکر شده آثار ارزندۀ وی به عنوان پیشکش و خدمت به بزرگان مملکت و پادشاهان دیگر کشورها اهدا و یا توسط سفرای خارجی خریداری میشد. آثاری که امروزه زینت بخش بسیاری از موزههای دنیاست. خواجه غیاثالدین که مسئولیت ادارۀ کارگاههای بافندگی سلطنتی عصر شاه عباس را بر عهده داشت، خانوادهای هنرمند پرورش داد که سالیان طولانی خدمتگزار جامعۀ ایرانی بودند. شهر یزد در آن دوره با وجود خواجه غیاث الدین نقشبند و فرزندان و نوادگان هنرمند او، مرکز مهم نساجی ایران شد و با حضور آنها هنر نساجی اعتلا یافت و رونق و شهرت منسوجات ایرانی عالمگیر شد. فرهنگستان هنر تلاش کرد تا این چهره هنری تاریخ ساز کشور را که مقفول مانده، به جامعه هنری کشور معرفی نماید. از این روی همایشی با عنوان «نقش و نقشبند» را در آذرماه 1396 برگزار میکند. به همین مناسبت با زهره روحفر یکی از اعضای علمی همایش گفتوگویی داشتیم تا نسبت به ویژگیهای این شخصیت هنری و آثاری که از خود برجای گذاشته بیشتر آشنا شویم. این گفتوگو را با هم میخوانیم: چه ويژگي در آثار غياثالدين نقشبند يزدي وجود دارد كه او را از ساير هنرمندان ممتاز كرده است؟ اين ويژگي مربوط به ابداع سبك هنري خاص خودش است، نه اينكه بخواهيم بگوييم قبل از او هيچ مكتبي در هنر پارچه بافي وجود نداشته است، چون هنرمندان زيادي بودند كه چه در شيوه طراحي يا فنون بافت براي خود داراي روشهايي بودند، ولي شناخته شده نيستند. به عنوان مثال روشي در دوره صفوي در بافت پارچه وجود داشت به نام «نقده بافي» كه البته با «نقده دوزي» اشتباه نشود. اين شيوه در هنر نساجي بسيار معروف بوده و شامل بافت نوعي پارچه زربفت ميشد كه زمينه آن كاملا از گلابتون بود؛ در صورتي كه ما پارچه زربفت را با تكنيكي ميشناسيم كه الياف گلابتون در پودهاي نقشانداز به كار ميرود و اين هم سبك و نوآوري خاص آن دوره بوده، اما متاسفانه مشخص نيست كه چه كسي اين مكتب را بنيانگذاري كرده است؛ اما در مورد غياث نمونههايي با امضاء وجود دارد كه ميتواند براي ما كمكي باشد تا طراحي، فنون و تاثيراتي كه بعد از آن بر شاگردانش گذاشته است، مورد شناسايي قرار دهيم.
آيا نمونه پارچههايي بعد از غياثالدين وجود دارد كه مشابه كار او باشد؟ به جرأت ميتوانم بگويم كه يا غياثالدين ويژگي مكتبش را به كسي نياموخت يا شاگردانش و حتي پسرانش نتوانستند آن را بياموزند؛ چون اين ويژگيها را فقط در كار خودش ميبينيم، اين مسئله را با مقايسه با نمونههاي مشابه امضاء دار دريافتم.
اين ويژگي كه در بافت ميفرماييد، چه بود كه كسي آن را نتوانست اجرا كند؟ غياثالدين دو ويژگي كلي را در پارچه بافي به وجود آورد. اول در طراحي - كه اين موردي كه توضيح ميدهم در مورد مكتبش است، زيرا كارش انشعاباتي هم داشت- از طرحهاي كوچك استفاده ميكرد كه در يك طرح كلي آن را هماهنگ ميكرد و معمولا اين طرح كلي، طرح محراب بود و ما در چند نمونه پارچه طرح تابلويي كه يكي دو نمونه آن امضاي غياث را دارد، ملاحظه ميكنيم. او علاوه بر اين ويژگي كه به «مكتب طراحي يزد» معروف است و خودش مبدع آن بود، كارهاي مختلف ديگري نيز انجام داد؛ يعني در مكاتب ديگري تغييراتي به وجود آورد و رويكردهايي داشت كه منتج به سبكهاي جديد ميشد و خاص خودش بود. مثلا در سبك تبريز و يزد تغييراتي داد و حتي در مدتي كه به اصفهان رفت و اداره كارگاههاي سلطنتي شاه عباس را به عهده گرفت، از تلفيق مكتب اصفهان و يزد مكتب خاصي را به وجود آورد زيرا او ديد وسيعي داشت. دومين ويژگي در كار غياث كه تاكيد بيشتري بر آن دارم «فن بافت» اوست كه شاگردانش هم نتوانستند مانند خودش آن را اجرا كنند. غياث تكنيكهايي براي بافت پارچههايي دولا بافت و سهلا بافت داشت كه فقط به زبان ساده ميآيد، ولي وقتي شيوه را بررسي ميكنيد، واقعا شاهكار است و مشخص نميشود كه اين دو يا سه پارچه چگونه با هم تلفيق شدند و اين هماهنگي را به وجود آوردند كه طرح و زمينه آنچنان با هم پيوند خوردند و همگون شدند كه تشخيص غيرممكن است كه نقش از كدام پارچه درآمده يا زمينه از كدام پارچه حاصل شده است.
آيا از اين دولابافتها يا سهلا بافتها نمونههايي موجود است؟ بله در موزه ملي ايران نمونهاي از يك پرده بزرگ وجود دارد كه با امضاي غياث است. اين پرده هم به لحاظ طراحي و هم فن بافت نمونه كاملي از آثار غياث به شمار ميآيد. در سراسر آن طرحهاي كوچك و تزئيني است كه در طرح كلي محراب طراحي شدند و درون هر كدام از گلهاي شاهعباسي به خط كوفي بنائي نوشته عمل غياثالدين نقشبند.
يعني دولا بافت و سهلا بافت تا آن زمان وجود نداشته است؟ خير، تا آن زمان نداشتيم و طي تحقيقاتي كه انجام دادم نمونهاي با اين ويژگي فن بافت نديدم. به عنوان مثال در موزه ملي ايران نمونه پارچهاي است كه امضاي غياث را ندارد، ولي به يقين چون موقع مرمت بافت آن را از نزديك ديدم، ميتوانم بگويم كه اين فقط ميتواند كار خود غياث باشد و مربوط ميشود به زماني كه غياث در اصفهان كار ميكرده است. البته در طراحي پارچه دوم هم تغييراتي انجام داده كه اين ويژگيها در واقع غياث را از سايرين ممتاز ميكند، ولي نمونههاي ديگري كه طراحي و فن بافت حيرتآور و شگفتانگيز است را ما كم ميبينيم.
درباره فن بافت پارچهاي كه در موزه ملي است و آن را منسوب به غياث ميدانيد كمي بيشتر توضيح دهيد. پارچهاي كه در موزه است يك تكه بافته شده با تكنيك سه لا بافت، به رنگهاي سورمهاي، قرمز و طلايي يا گلابتون است كه دعاي چهارده معصوم با خط ثلث جلي از زمينه بيرون آمده است و فن بافت او به طوري است كه مشخص نميكند كه مثلا آيا خط حاشيه و حروف از زمينه بيرون آمده يا خودش به همين شكل است و به همين دليل ميگويم، بعد از غياث كسي نتوانسته آن را اجرا كند.
آيا تنها همين دو نمونه از آثار غياث در موزههاي ما موجود است؟ نمونه ديگري از پارچه مخملي در موزه ملي وجود دارد كه با احتمال ميتوانم منسوب به غياث بدانم. ميدانيد كه او در هنر مخمل بافي نيز سبكي را به وجود آورد و با كم و زياد كردن پودها و پرزها نقوش را برجسته ميكرد و مخمل گل برجسته را به نحو زيبايي تهيه ميكرد و بر روي اين نمونه مخمل سه فن اجرا شده است مخمل بافي، مخمل زربفت است و علاوه بر زربفت از شيوه لُپه بافت هم در نقَشهاي اين تكه پارچه استفاده كرد و به احتمال زياد چون غياث تبحري در تلفيق سبكها و تلفيق فنون داشت، من اين نمونه پارچه مخمل را هم منسوب به غياث ميدانم.
از چه دورهاي كارگاههاي پارچه بافي توسعه پيدا كردند؟ پارچه بافي ايران از قبل از اسلام داراي غناي به خصوصي بوده است. اوايل اسلام نمونه كم داريم، ولي وقتي متون تاريخي، جغرافيايي و سفرنامهها را مطالعه ميكنيم، متوجه ميشويم كه پارچهبافي در ايران به عنوان يكي از مهمترين صنايع مورد توجه بوده است و اسامي براي پارچهها ميتوان در متون تاريخي پيدا كرد كه نشان ميدهد چقدر تنوع بافت وجود داشته است. اما دورۀ نزديك به غياث، دوره تيموري است. با وجود اينكه تيمور خوي حيواني داشت، ولي حمايت زيادي از هنر به خصوص در حوزه منسوجات ميكرد. تيمور وقتي جايي را فتح ميكرد، هنرمندان بافنده را ميبرد و در سمرقند مستقر ميكرد و هنرمندان به همين شكل در كارگاههاي ديگر پراكنده شدند. در اين دوره زربفتهاي بسيار جالب داشتيم، ولي اين نكته مبهم و تاريك در تاريخ پارچه بافي ايران وجود دارد كه ما از دوره تيموري با تمام مداركي كه داريم و نشان ميدهد كه پارچه بافي غناي زيادي داشته است، اما نمونه بافت كم داريم و نمونههاي موجود هم بيشتر منسوب به دوره صفوي است، زيرا اين دوره به دوره اول صفوي پيوند خورده و مشكل است كه اين دو دوره را از يكديگر تفكيك كنيم. در دوره تيموري و دوره اول صفوي كارگاههاي پارچه بافي توسعه زيادي پيدا كردند، البته معروف است كه از زمان شاه عباس كارگاههاي زيادي ساخت، ولي از زمان شاه اسماعيل و شاه تهماسب است كه در مناطق مختلف ايران مانند تبريز، يزد، كاشان، اصفهان، رشت، مشهد و جاهاي ديگر كارگاه داشتيم، اما بيشترين كارگاهها در سه شهر يزد، اصفهان و كاشان انواع پارچههاي ابريشم، زربفت ومخمل را توليد ميكردند.
آيا براي بافت انواع پارچهها از كارگاه خاصي استفاده ميكردند يا تكنيك و فن بافت بود كه پارچه را از يكديگر متمايز ميكرد؟ به عنوان مثال در زمينه زريبافي دستگاه يكي بوده است، ولي آنچه ميتوانسته اين زري لُپه بافت را از اطلس بافت تفكيك كند، فن بافت بوده است. اما مسلما غياث در يزد اينقدر در پارچه بافي و طراحي تبحر داشته كه آن را متمايز كرده است. آيا غياث به تمامي مراحل بافت پارچه تبحر داشته است؟ بله او در تمام زمينههاي بافت پارچه به كمال بود، چون هنر پارچهبافي هنر منسجمي است و محصولي از مجموعه هنرهاست؛ يعني هنر بافندگي شامل طراحي، نقاشي، خوشنويسي، رنگرزي، نقشبندي و نهايتا بافندگي است كه نقشبندي حساسترين كار در پارچه بافي است و او در تمام اين زمينهها كار ميكرده است. خصوصا نقشبندي، زيرا نقشبند كسي است كه محاسبات و تناسبات در نقوش پارچه توسط او بر روي تارهاي كارگاه پياده ميشود و اوست كه بافنده را هدايت ميكند و نقش مهمي در بافت پارچه داشته است. بنابراين ميبينيم كه غياث وجود شگفتانگيزي داشته است به همين دليل كارگاههاي زريبافي و مخمل بافي در يزد زير نظر او كار ميكردند. او سرآمد همه اين هنرها بوده و علاوه بر آن فردي خلاق، مبدع و صاحب سبك بوده است. او حتي نظارت كامل بر الياف داشته است، زيرا بايد تشخيص ميداده كه براي بافت مثلا پارچه پرنيان بايد از چه نوع نخ ابريشمي استفاده كرد. گرچه مخملهاي كاشان هميشه مشهور بوده ولي در زمان غياث است كه اوج رشد و توسعه مخمل بافي در يزد شكل ميگيرد. او هم در مخمل بافي و هم زريبافي داراي ابداع بوده است.
چرا پارچه بافي در دوره تيموري و صفوي مورد توجه قرار ميگيرد؟ تنها اين دورهها مورد توجه نبوده به عنوان مثال پارچهاي با نام طراز وجود داشته كه كتيبه بافي يا كتيبه دوزي ميشده است و در واقع نقش رسانهاي داشته است. اين طراز بافي در قرون اوليه اسلام بسيار مورد توجه قرار ميگيرد و دارالطراز محلي بوده است كه فقط نزديكان شاه يا خليفه ميتوانستند اداره آن را به دست بگيرند. نقوش اين طرازها بيشتر به نقوش سكههاي همزمانش شبيه بوده است و در واقع نقش خلعت در دوره ما را داشته و به فرماندهان يا سران حكومتها در داخل يا خارج از مرزها هديه ميشده است. آيا نمونهاي شبيه به كارهاي غياث در خارج از مرزهاي ايران وجود دارد؟ براي اين كه متوجه شويم كه آيا شبيه به بافتهاي او در خارج از مرزه موجود است بايد كارهاي تطبيقي انجام شود البته مطالعاتي در اين حوزه بر روي پارچههاي عثماني انجام دادهام به اين دليل كه دوره عثماني مخمل بافي وجود داشته است اما نمونهاي كه شبيه به كار غياث باشد من لااقل پيدا نكردم.
در كتابتان اشاره كرديد به ابريشم دوروي آل بويه، آيا شيوه غياث در بافت مخمل دورو همان شيوه بافت ابريشمهاي دو رو بوده است؟ خير، شيوهاي كه براي بافت پارچههاي ابريشمي دو رو به كار برده ميشده به دوره ساساني بر ميگردد كه در آن زمان به شيوه دوپودي بافته ميشده است و بيشتر در دو شهر ري و فارس بوده و اين نوع پارچهها دو رنگ بودند و در واقع پودهاي نقشانداز دو رو عمل ميكردند و تكنيك خاصي بوده كه تا حمله مغول رواج داشته است. اما شيوه مخمل بافي غياث كاملا متفاوت است و از فن خاصي بهره ميبرده و با استفاده از پرزها ميتوانسته نقشهاي پشت و رو را اجرا كند و مخملهاي غياث از چندين رنگ استفاده ميشده است و بعد از غياث كسي موفق به اجراي فن او نشده است. اما در مورد پارچههاي ابريشم دورو نمونهاي در موزه از دوره قاجار وجود دارد كه بسيار زيبا و شگفت آور است. شيوه بافت اين پارچه ابريشمي دو رو همان شيوهاي است كه در گذشتههاي دو رو از آن استفاده مي كردند و ميتوان گفت اين روش را احيا كردند. گرچه ما دورۀ قاجار را دورهاي از ركود ميشماريم اما اينطور نبوده و در اين دوره سعي در احيا روشهاي كهن در انواع هنرهاي ايراني بسيار به چشم ميخورد.
غياث خارج از مرزهاي ما چقدر شناخته شده است؟ طبق مستندات تاريخي به قدري او معروف بوده كه خارج از مرزهاي ايران همه تلاش ميكردند تا كاري از او داشته باشند به همين دليل در زمان شاه عباس تعداد زيادي از آثار غياث به هندوستان فرستاده ميشود كه مسلما در هند موجود است و ممكن است كه اين كارها بدون امضاء باشد و نياز بررسي دقيق فن بافت دارد زيرا گرچه او در طراحي نيز صاحب سبك است اما آنقدر در سبكهاي ديگر كار كرده و تغييراتي در كارش ايجاد كرده كه بسيار متنوع شده است ولي در فن بافت، كار مشخص ميشود كه متعلق به خود اوست يا نه. قباي مخمل كه نقوش انساني در صحنه بزم و شكار موجود است كه شاه عباس آن را هديه داده است نيز در خارج از ايران موجود است. آيا همانگونه كه اشعار غياث باقي مانده، طرح يا نقشهاي از آثارش موجود است؟ خير متاسفانه وجود ندارد. براي احياي كار غياث چه پژوهشهاي ديگري بايد انجام دهيم؟ راجع به غياث كار تقريبا زياد انجام شده است و تا همين حد ميدانيم كه خوشنويس، طراح، نقاش، شاعر، كماندار و بافنده بوده است و نبايد كارهاي تكراري با رفرنسهاي يكسان انجام داد؛ ولي اگر بخواهيم هنري را احيا كنيم نه تنها براي غياث بلكه براي تمامي هنرها بايد به ريزهكاريها توجه كنيم. مثلا در مورد آثار غياث چه از نظر نقش و طرح يا فنون بافت بايد به ناگفتهها بپردازيم. يكي از تغييراتي كه او بر روي سبك اصفهان انجام داده سبك اصفهان با شيوه كهن سايه نما بوده و در بافت توانسته آن را اجرا كند اين فن بافت اوست كه بسيار مورد توجه است به همين دليل نمونه بدون امضاء در موزه را با قطعيت ميتوانم بگويم كار غياث است
با توجه به اينكه ماشينها جاي دستگاههاي بافت قديم را گرفتند و به توليد انبوه رسيدند آيا نياز هست كه كارگاههاي دستي را احيا كنيم اين هميشه فرياد من است متاسفانه يك زمان ما چيزي را خراب ميكنيم يك بار آن را زخمي ميكنيم و اين زخمي كردن بسيار خطرناك است. به عنوان مثال ما شالبافي از دوره صفوي داشتيم كه با شال كشمير رقابت ميكرد و از پشم استفاده ميشد اما الان از مواد مصنوعي استفاده ميشود و اين بسيار بد است بهتر است كه اصلا وجود نداشته باشد يا در مورد ترمه فقط نقش ترمه را در بافت پارچههاي ماشيني مياندازند نه فن نه الياف آن هيچكدام ترمه اصل نيست و بايد اينها احيا شود و به آن پرداخته شود. كشور ما الان به لحاظ پارچه بافي در چه سطحي قرار گرفته است گرچه آموزشهايي در دانشگاهها صورت ميگيرد اما فقط در سطح دانشجويي باقي ميماند و توسعه پيدا نميكند ولي بايد آن را به بيرون از دانشگاهها كشاند و توسعه داد تا ضمن احيا هنرهاي گذشته، كارآفريني نيز صورت گيرد و به توليد انبوه هم برسد. البته اين به منزله از بين بردن ماشينها نيست فقط احياي روشها و هنري است كه ميتواند كاربردهاي بسيار داشته باشد.
|
||
نام : | |
ایمیل : | |
*نظرات : | |
متن تصویر: | |