سخن ناشر
هنر حاصل ذوق، حس زيباشناختي هنرمند، تجربهها و آموختههاي اوست. هنرمند در اين مسير، در تعامل با هنر و دانش اقوام و ملل ديگر، بر غناي تجربة خود ميافزايد و افق ديد خويش را ميگستراند و از اين رهگذر آثار و انديشههاي هنري به منصة ظهور ميرسد و ميراث هنري شكل ميگيرد. اين ميراث هنري جلوة تلاش هنرمندان، انديشمندان و انسانهايي است كه در آفرينش اثري زيبا سهم داشتهاند. در واقع، آنچه بهمنزلة دستساختهاي انساني در قالب بنايي عظيم، مجسمهاي زيبا، تابلو نقاشياي چشمنواز و خطوط اسرارآميز خودنمايي ميكند، تحتتأثير انگارهها و انديشههاي رايج در تمدنهاي گوناگون بشري است. مهم آن است كه اين ميراث شناخته شود و ابعاد گوناگون هنري، فلسفي، تاريخي، جامعهشناختي، انسانشناختي و... آن تحليل و بررسي شود.
برهمين اساس، فرهنگستان هنر ميكوشد بر مبناي رسالتي كه در نشر، ترويج و حمايت از هنر بر عهده دارد، علاوهبر برپايي همايشهاي بينالمللي، همانديشيها و نمايشگاههاي مختلف، با انتشار مجموعه آثاري در حوزههاي گوناگون هنر پاسخگوي نياز هنرمندان و محققان باشد.
كتاب استحالة طبيعت در هنر اثر آناندا كوماراسوامي كه شايد بتوان از آن در شمار مهمترين آثار اين نويسنده و هنرپژوه نامآشنا ياد كرد، از جمله مآخذ مهم در زمينة فلسفههاي زيباييشناسي شرقي، بهويژه زيباييشناسي هندي و چيني، برشمرده ميشود. اين كتاب همواره از سوي جمعي از سنتگرايان معاصر همچون منبعي موثق در زمينة فلسفة هنر شرقي مورد استناد بوده است. با توجه به نثر مغلق و ديرياب كتاب، و ارجاعات فراوان مؤلف به منابع سانسكريتي كهن، مآخذ يوناني ـ لاتيني، و استناد به اقوال و آثار گوناگون و گسترده، ترجمة اين كتاب از آغاز همچون چالشي بزرگ به نظر ميرسيد كه سرانجام با اهتمام مترجم بهانجام رسيد. اميد است ترجمة اين كتاب مورد استفادة محققان و پژوهشگران قرار گيرد.
پيشگفتار مترجم
آناندا كنتيش كوماراسوامي در 1877 در شهر كولومبو پايتخت و مهمترين بندر سيلان (سريلانكاي كنوني) از مادري انگليسي زاده شد. پدرش سيلاني و قانوندان برجستهاي بود. كوماراسوامي در انگلستان پرورش يافت. چند سالي بيش نداشت كه پدرش درگذشت و او همراه مادر در انگلستان ماند. پس از تحصيل در رشتة زمينشناسي دانشگاه لندن، در دهة سوم زندگياش به سيلان بازگشت تا دربارة منابع معدني كشورش به كاوش بپردازد. كار او در اينباره با اقبال خوبي از سوي دولت روبهرو گشت و توانست يافتههايش را منتشر سازد. اما در همينزمان بود كه يكي از تحولات اساسي زندگياش روي داد. سفرهاي گستردهاش در سيلان در جريان همين مأموريت زمينشناسانه او را متقاعد ساخت كه فرهنگ سنتي كشورش در اثر هيمنة فرهنگ غربي و انگليسي بهسختي ناتوان گشته است (سيلان از اوايل سدة نوزدهم در استعمار بريتانيا بود). از اينرو، با هدف احياي فرهنگ بومي، نهضتي فرهنگي آغاز كرد كه به لحاظ آرمانها و ويژگيها، به جنبش مليگرايان هند - كه به سوَدِشي Swadeshi (خودْاتكايي) معروف بود - شباهت داشت، ولي وجه سياسي آن كمرنگتر بود. همچنين رفتهرفته به تحقيق و مطالعه دربارة هنرها و صنايعدستي سيلان علاقهمند شد. گرايش كوماراسوامي جوان به هنر در اين زمان، سخت متأثر از آرا و انديشههاي ويليام ماريس (1834ـ 1896) صنعتگر، شاعر و نويسندة سوسياليست انگليسي بود كه حيات هنري عصر ويكتوريايي را در سلطة خويش داشت. دغدغههاي اصلي او در اين دوره بازگويي مشغلههاي فكري ماريس بود: دفاع جانانه از هنرها و صنايع سنتي و اظهار نگراني از فرجام آنها در برابر رشد فزايندة توليد صنعتي. بدينسان، علاقة حرفهاياش به زمينشناسي رنگ باخت، و مورخ هنر، نويسنده و خطيب پرشوري پا به عرصه نهاد.
مرحلة بعدي از زندگي كوماراسوامي در كلكته و هند شمالي، كه نهضت فعال سوَدِشي او را به آنجا كشانيده بود، آغاز گشت. در اين دوره با آثار و افكار رابيندرانات تاگور (1861-1941) شاعر هندي كه به نهضت ملي هند پيوسته بود، آشنايي بيشتري يافت، و توانست در طي چندين سال زندگياش در كلكته موقعيت مستقلي در مقام مدافع ارزشهاي هندي بهدست آورد. همچنين در اين اثنا فرصت يافت تا به گردآوري مجموعهاي از آثار هنري هندي بپردازد.
در سراسر سالهاي پيش از جنگ جهاني اول، به آساني ميان هند و انگلستان در رفتوآمد بود. اما با شروع جنگ سير اين مسافرتهاي منظم مختل گشت. كوماراسوامي كه نميتوانست بپذيرد هنديان و سيلانيها در جبهة حاكم استعمارگر خود، انگليس، در جنگي اروپايي شركت كنند، در مقام «نظارهگري بيطرف ولي با وجدان» آشكارا به دفاع از عقايد خويش پرداخت، موضعي كه به مرز رويارويي با دولت انگليس نزديك شد. از سوي ديگر، در هند نيز نتوانست از حمايت كافي براي تأسيس موزهاي ملي براي هنر هندي برخوردار شود، زيرا بهزودي دريافت كه مليگرايان سرشناس هندي نسبت به پيشنهادي كه صرفاً آن را طرحي «فرهنگي» و فاقد دستاوردهاي سياسي ميشمردند، تمايل چنداني نداشتند.
در اين اثنا، فرصت عالي و تازهاي براي كوماراسوامي پيش آمد تا كار خود را در حوزة هنر هندي ادامه دهد. در سال 1917 موزة هنرهاي زيباي شهر بُستن از او دعوت كرد تا براي تأسيس نخستين بخش فرعي هنر هندي در موزهاي امريكايي به آنجا منتقل شود. بدينترتيب، كوماراسوامي در بُستن ماندگار شد، و بهجز همكاري در ايجاد مجموعة بزرگ هنر هندي و هنر خاور دور در آن موزه، با نگارش كتابها، مقالهها، و فهرستهاي گوناگون آوازة بلندي در زمينة هنر شرقي يافت.
از 1932 نوشتههاي كوماراسوامي حالوهواي تازهاي يافت: وجه ديني و مابعدالطبيعي به مشخصة غالب و مؤكدي در آثارش مبدل گشت، و نوشتههايش به مباحث نظري و مسائلي همچون سرشت فرايند خلاقيت هنري، ماهيت هنر ديني، نسبت هنرمند و هنر با طبيعت و نقش هنر در جوامع، گرايش تام يافت. بهجز سنت ديني هند كه او هيچگاه از آن رويگردان نشد، در اين دوره تأثير آثار رنهگنون عالم الهيات سنتگراي غربي، بهويژه پژوهشهاي گنون دربارة ودانتَه و تحليل خلا معنوي غرب، بر نوشتههاي كوماراسوامي مشهود است. كتاب استحالة طبيعت در هنر (1934) محصول هميندوره از زندگي اوست.
درست است كه آراي كوماراسوامي مدتها در معرض مناقشات طولاني از سوي هنرپژوهان و نظريهپردازان هنر بوده است، آنچنان كه 26 سال پس از مرگ وي، در آغاز همايش سالانة هنر هندي كه تحت اشراف مجمع كالج آرت در 1973 برگزار گشت، اين مطلب تقريباً به طعنه بيان شد كه همة اينگونه همايشها بايد به موافقت يا مخالفت با آراي كوماراسوامي در زمينهاي خاص آغاز شود. اما با اينهمه، اين پرسش به ذهن ميآيد كه آيا بهراستي آرا و انديشههاي او، بهويژه در قلمرو هنر شرقي، چنان تازه و بديع بوده است كه بتواند به اينگونه مناقشات دامن بزند. بهنظر ميرسد منظومهاي كه او از نظريات هنري، بهويژه درباب هنر هند و خاور دور، ساخته و پرداخته است، بيهيچ مبالغهاي بديع و نو باشد. ولي نبايد از نظر دور داشت كه اين مجموعه را بهصورت تركيبي از گنجينة سنت يا انديشههاي اصيلي كه در مآخذ سنت هندي، چيني، افلاطوني و جز اينها عرضه گشتهاند، (اغلب بهصورت نقلقول) ارائه ميكند و با استنتاجات خود ميكوشد كه به اين تركيبْ، وحدتي نو بخشد، و چنانكه راجر ليپسي در مقدمهاش بر جلد نخست از مقالههاي برگزيدة كوماراسوامي خاطرنشان ساخته است، «كوماراسوامي آنچه را نظرية «سنتي» هنر ناميد به شيوة خاص خويش با نقاط قوت چشمگير خودش، و احياناً با ضعفها و كاستيهايش، بيان كرد».
از سوي ديگر، كوماراسوامي بر آن است كه اين نظرية سنتي هنر نهتنها در مورد انواع هنر شرقي قابل تطبيق است بلكه حتي ميتوان آن را درخصوص هنر اروپايي ماقبل مدرن، كه گاه آن را هنر مدرسي مينامد، بهكار بست. او تأكيد ميورزد كه روزگاري شرق و غرب ميتوانستند يكديگر را بهخوبي درك كنند ولي در پي برونگرايي فزايندة غرب رفتهرفته اين تفاهم جهاني از ميان رفت (در فصل نخست از كتاب حاضر، به تبيين فلسفة هنر در آسيا ميپردازد، ولي در آغاز فصل تصريح ميكند كه اين مبناي نظرية عمومي هنر براي هماهنگ ساختن ديدگاههاي غربي و شرقي با يكديگر است). حجت او بر اين مدعا، چنانكه در آغاز فصل نخست كتاب ميگويد، تفسير برخي كلمات عالمان مدرسي، چون توماس آكويني، و متألهان عارفمشربي، چون مايستر اكهارت، است. در واقع، فصل دوم كتاب يكسره به بازگويي و تفسير اقوال اكهارت دربارة هنر اختصاص يافته است (در آغاز اين فصل، كوماراسوامي تصريح ميكند كه «مواعظ» اكهارت را از فرط قرابت به آموزههاي هندي بهحق ميتوان «اُپنيشد اروپا» نام نهاد). اما پرسشي كه درخصوص اكهارت به ذهن ميرسد اين است كه آيا كسي چون او كه در روزگار خويش «دگرانديش» شمرده ميشد، ميتواند «نمايندة» انديشة مدرسي اروپايي باشد تا بتوان نتيجه گرفت تفكر مدرسي با ساحت انديشة شرقي همافق بوده است؟
فصلهاي بالنسبه كوتاه سوم تا ششم در كتاب حاضر به مباحث كمابيش تخصصي در حوزة اصطلاحشناسي هنر هندي اختصاص دارد، بهويژه فصول پنجم و ششم كه منحصراً به تبيين دو اصطلاح پروكشَه و آبهاسَه ميپردازند. آشنايي با اين مصطلحات در مطالعة بخشهاي ديگر كتاب و ساير آثار اين نويسنده ميتواند راهگشا باشد.
فصل هفتم كتاب به مبحث هنر ديني و پرستش تمثال در هند اختصاص يافته است. كوماراسوامي در اين فصل ميكوشد تا در راستاي تلاش هميشگياش در توجيه همة عناصر سنت، معنايي مقبول براي تمثالپرستي در هند بيابد. او نخست با تمسك به آموزههاي گوناگون، و گاه متعارض همچون وحدت وجود ودانتهاي و نظام هيچگرايي ( ada ° Sunyav َ ) در كيش بودايي متأخر، سعي آشكاري ميكند تا نشان دهد كيش هندو آييني توحيدي يا، به تعبيري دقيقتر و يگانهانگارانه است، و سپس، به هر ترتيبي، ولو با تأويل كلمات حكيمان هندي، مقصود خويش را پيميگيرد. ولي در نهايت، معناي انتزاعياي كه از تمثالپرستي بهدست ميدهد، با آنچه از سوي نيايشگران هندو در عمل صورت ميگيرد، بسي متفاوت مينمايد.
كتاب استحالة طبيعت در هنر از مهمترين آثار كوماراسوامي در آخرين مرحله از زندگاني علمياش شمرده ميشود، و چنانكه گذشت، آثار او در اين مرحله به مباحث نظري پيرامون هنر معطوف گشته است. از اينرو، ممكن است مطالب كتاب براي نوآشنايان و كساني كه با آثار اين نويسنده الفتي ندارند، ديرياب و ثقيل بنمايد. مترجم كوشيده است، به اقتضاي بحث، اصطلاحات و مجملات كتاب را با پانوشتها و يادداشتهاي تفصيلي، و گاه انتقادي، همراه سازد. همچنين اميدوار است ترجمة دقيق، روان و رسايي از اين متن دشوار، كه آكنده از ارجاعات مختلف به مآخذ هندي، چيني، مسيحي، گنوسي و جز اينها است، ارائه كرده باشد.
صالح طباطبايي
تهران ـ پاييز 1384
فهرست مطالب
سخن ناشر
پيشگفتار مترجم
فصل اول: نظرية هنر در آسيا
فصل دوم: نگرش مايستر اكهارت به هنر
فصل سوم: واكنشهايي به هنر هندي
فصل چهارم: زيباييشناسي شوكْرَنيتيساره
فصل پنجم: پَروكْشَه
فصل ششم: آبهاسَه
فصل هفتم: منشأ كاربرد تمثالها در هند
پينوشتها
كتابشناسي