حكمت و هنر در عرفان ابنعربي (عشق، زيبايي و حيرت)
حكمت و هنر در عرفان ابنعربي (عشق، زيبايي و حيرت)
تاریخ ثبت : 1391/02/24
طبقه بندي :
کتاب ,
موضوع :
حكمت و هنر در عرفان ابنعربي (عشق، زيبايي و حيرت)
نویسنده :
نصرالله حكمت
عکس :
ویراستار :
<#f:16/>
چاپ اول :
زمستان 1384
چاپ و صحافي :
بهمن
تعداد صفحات :
299 صفحه
اطلاعات بیشتر :
مقدمه
بينوايان و گدايانيم ما كه سالهاست دست تكدّيِ فكري به اين سو و آن سو دراز كردهايم و هزاران « كنز مخفي » زير پا داريم. اگر در و ديوار به حالمان زاري كنند و بگريند، حق به دست آنهاست. دردناكتر اينكه باور كردهايم كه چيزي نيستيم و چيزي نداريم؛ ديگران بايد لقمهاي نان و غذا، يا سكّهاي سفيد و سياه بر كف ما نهند. در كنار متون ديني ـ اعم از قرآن و روايات آثاري بسيار گرانقدر و عظيم پديد آمدهاند كه ميراث نفيس فرهنگي ماست و در كُنج فراموشي مهجور ماندهاند؛ آثاري در زمينههاي ادبي، تفسيري، كلامي، فلسفي، عرفاني و... كه جز معدودي از آنها، بقيّه زير غبار سنگين و زمختِ بيمهري و جفاي ما مدفونند؛ آن معدود هم كه مطرحاند، در موارد بسيار به صورت متاعي در بازار دادوستد و در دست سوداگران، اين سو و آن سو ميشوند يا در جنجال تبليغات گم شدهاند.
سخن در خطا و صواب، رد و قبول، فايده و ضرر و اينكه اين آثار در اين روزگار به چه كار ما ميآيند و چه مسئلهاي را حل ميكنند و چه مشكلي را از ميان راه بر ميدارند و دهها اما و اگرِ ديگرـ علاوه بر اينكه خود متضمّن صدها بحث و مسئله است ـ مرتبهاي متأخّر از كشف و مطالعة اين آثار و متون دارد. پس از كشف اين آثار و غبارروبي از چهرة آنها و پس از مطالعه و تأمل و پژوهش در آنها، ميتوانيم رابطهاي ديالكتيكي و تعاملي با آنها برقرار كنيم. نميدانيم شايد پس از همة اينها، مسائلمان، خواستهايمان، افقهايمان و بسياري ديگر از چيزها عوض شود. تازه اگر قرار باشد ـ يا بنا به اقتضاي ضرورت و يا هر عامل ديگري تصميم ملّي گرفته باشيم ـ كه ترك سنّت كنيم، رابطة خود را با گذشته بُبريم و ميراث فكري و فرهنگي خود را كنار بگذاريم، نيز نميتوانيم نشناخته آن را رها كنيم. به نظرميرسد كه بايد آگاهانه و با معرفت تمام، درحاليكه آن را شستشو ميدهيم و عطر و گلاب ميپاشيم ،با احترام كامل و رعايت آداب، به عنوان امري كهن و باستاني درون موزهاي قرار دهيم و از آن مراقبت و نگهداري نماييم.
آثار شيخاكبر محييالدين ابنعربي ، گوشهاي از اين ميراث متروك، مهجور، خاك خورده و در حال پوسيدن است. گرد كدورت و غبار غربتي كه به سيماي اين آيينه نشسته، آنقدر سفت و سخت و سمج شده كه چاپ برخي از اين آثار و مطالعات و تحقيقات و پژوهشهايي كه در سالهاي اخير در مورد ابنعربي انجام گرفته، به هيچ وجه قادر نيست كه آهن را بزدايد و اين آيينه را جلا دهد و شفّاف كند تا ما بتوانيم چهرة خود را در آن عيان ببينيم. با مطالعة برگهايي از اين آثار، آه و فغان از درون برميآيد و آدمي احساس هزار درد ميكند و افسوس ميخورد كه چرا بايد چنين سنگدلانه به بريدن بُنها بپردازيم و اوراق زرّين اين فكر و فرهنگ درخشان را بي پروا به دست پُرقساوتِ خورة خاك و غبار بسپاريم. همه اينها را از دست ميدهيم تا مُشتي انديشه به كف آوريم كه... وقتي گذشته خود را از دست داده و فاقد اصل و نسب شدهايم - نسبت ما و آن انديشهها دانسته نيست؛ جز اينكه هر دو در اين روزگار به عمل آمدهايم. اين يعني فلك زدگي محض، و محكومِ صرف زمان بودن. ما - البته - در زمانيم. اما تفاوت است ميان اينكه ما، درون زمان و روزگار باشيم يا زمان و روزگار درون ما باشد «فرق است ميان آن كه يارش در بر با آن كه دو چشم انتظارش بر در». وقتي ما درون زمانيم، - به هر صورت - اميدي هست روزي روزگاري ميتوان روزني يافت و از آنجا «لازمان» را نظاره كرد. مثل پرندهاي كه درون قفس است. از لاي ميلههاي قفس، آزادي را تماشا ميكند. شوق رهايي همواره در درونش مشتعل است و اميد آن دارد كه روزي بيرون قفس باشد. اما آن گاه كه زمان به درون ما راه مييابد و همة وجود ما زمان ميشود درست مثل پرندهاي ميشويم كه قفس درون اوست. حتي اگر او را آزاد كنند، به هر كجا كه پركشد، قفس را همراه خود دارد و هرگز آزاد نخواهد شد. ما ديگر زندانيان زمان نيستيم. زمان و روزگار، درون ما جاي گرفته و خود را زنداني ما كرده است. به هر كجا رويم، يكپارچه زمانيم و در نتيجه گرفتاران زيانيم. به هر صورت،همة گذشته را دادهايم و امروز را گرفتهايم. دادوستدي كردهايم كه غبن فاحش از سر و روي آن هويداست. مغبون مغبونيم. خودمان را - لاجرم- به بيخبري زدهايم والاّ حال و روزمان با صداي بلند اين تراژدي را نقّالي ميكند. روزي صائب تبريزي ميگفت كه با غفلت از قبله نماها، پشت به قبله نماز ميگزاريم:
«غفلت نگر كه پشت به محراب كردهايم در كشوري كه قبله نما موج ميزند»
امروز اما بايد گفت كه قبله نماها را شكسته و پشت به قبله ترك نماز كردهايم. خوب؛ فعلاً از اين حكات پُرغصه بگذريم و كمي دربارة ابنعربي و اين دفتر بگوييم. شرح حال مختصري از ابنعربي را پس از اين آوردهايم. پردهاي از انديشه، و جلوهاي از چهرة مستور او را ـ به قدر آيينة زنگار گرفتهمان ـ به تناسب موضوع، در متن كتاب ،نشان دادهايم. در اين مقدمه علاوه بر آن درد دل ـ كه نميدانم، شايد هم بي جا بود ـ چند نكته را متذكر ميشويم:
1) ميان داستان فيل مولوي، و حكايت عرفان ابنعربي به اندازة فاصلة ميان فيل و عرفان تفاوت است. آنجا در تاريكي هركس عضوي از فيل را، همة فيل دانست. در عرفان محييالدين به جهت وسعت آثار، ژرفاي معنا و كثرت جلوههاي آن معنا، از جوانب مختلف ميتوان به آن نظر كرد و چيزهاي گونهگون ديد كه همة آنها شايد در عين كثرت، واحد باشند.
پژوهشگران و صاحبنظران، بر عرفان او نامهاي متعدد نهادهاند؛ فلسفة تجلّي ، فلسفة خيال ، متافيزيك عشق و زيبايي و غيره. موضوع اين دفتر «حكمت و هنر» است و با توجه به آنچه ابنعربي خود در « عنقاء مغرب » ميگويد ـ و در بخش اول آوردهايم ـ كه «هر آنچه نوشتهام به منظور شناخت انسان است» نگارنده نيز با نگاه از منظري خاصّ به عرفان او ميخواهد ادّعا كند كه كل عرفان او «حكمت و هنر» است.زيرا كل هستي عالم ـ به لحاظ وجود انسان در آن ـ دايرهاي است مشتمل بر دو قوس: قوس نزولـ كه قوس وجود استـ و قوس صعود ـ كه قوس معرفت است ـ قوس نزول، تجلّي و ظهور تفصيلي حقيقت وجود است كه از آن عالم اكبر پديد آمده است؛ در پايان قوس نزول ـ به لحاظ تكويني و نشئة طبيعي ـ انسان يعني عالم اصغر قرار دارد كه غايت هستي عالم است و همة آن حقايق مبسوط و متفرّق در عالم را به صورت اجمالي و مجتمع در بردارد. همين حقايق وجودي، تنزّل يافته و در قالب كلام و به نام «حكمت» بر قلب «كلمات» ــ يعني پيامبران ــ نازل شده و سرانجام در قرآن فراهم آمده است. همة اين «حكمت»ها زمينهساز عروج معرفتي انسان در قوس صعود است. صُنع و هنر الاهي، خلق عالم، تنزيل حِكَم است؛ و صُنع بشري پيمودن راه صعود و خلاقيت در سلوك است. اين صعود و خلاقيت، همان «هنر» انسان است. خدا با «كُنِ» وجودي همه چيز را آفريد و انسان ـ يعني خليفة خدا در زمين ـ با «بسماللّه» كار خدايي ميكند و هر آنچه بخواهد ميآفريند. اين است كه ميتوان با قرائت خاصي از عرفان ابنعربي گفت كه سراسر آن «حكمت وهنر» است.
2) اين دفتر مشتمل بر سه بخش است: انسانشناسي ، حكمت و هنر .
بخش انسانشناسي را به عنوان تمهيدي براي ورود به بحث حكمت و هنر، افزودهايم. زيرا ــ چنانكه در آغاز همان بخش آمده ــ بدون انسانشناسي ابنعربي ، درباب حكمت و هنر نميتوان قدم از قدم برداشت. در اين بخش مباحثي مقدّماتي را براي آشنايي اجمالي با عرفان ابنعربي و انسانشناسي او آوردهايم. البته انسانشناسي عرفاني ابنعربي بسيار وسيعتر و مفصلتر از آن چيزي است كه در اين جا آمده؛ يعني به اقتضاي مجالِ مقال، در اين كتاب رعايت اختصار شده و مبسوطِ بحث را در كتابي مستقل خواهيم آورد. در بخش دوم مباحثي را حول سه محور عمده يعني: حكمت، قلب و عقل آوردهايم؛ و بخش سوم را با كند و كاوي در باب «چيستي هنر» آغاز كردهايم؛ سپس دربارة خيال، خلاقيت، همّت، عشق، زيبايي، حيرت و... گفتگو شده است.
لازم به ذكر است كه عنوان فرعي كتاب را از آنرو «عشق، زيبايي و حيرت» قرار دادهايم كه مطابق بيان ابنعربي ـ كه توضيح آن در متن كتاب آمده ـ آفرينش عالم، مولود حبّ خدا به شناخته شدن است. چرا كه «پريروتاب مستوري ندارد» پس هستي عالم با «عشق» شروع ميشود؛ و با تجلّي و ظهور حق در عالم استمرار مييابد و بدينگونه عالم بسط «زيبايي» حق است. همة اينها دست به دست هم ميدهد تا آدمي راه معرفت را طي كند. شناخت و معرفت انسان، هرگز به نهايت نميرسد و او همواره در راه است؛ زيرا معرفت او را به ذات حق راهي نيست. اين است كه بايد گفت نهايت راه معرفت انسان «حيرت» است. اوج و معرفت ،وصول به مرتبة تحيّر است؛ پيامبر خاتم ـ صلواتاللّه عليه ـ همواره از خدا چنين ميخواست كه: «پروردگارا: به تحيّر من بيفزا»
3) براي اينكه بتوانيم «حكمت و هنر» را از نظر شيخاكبر بررسي كنيم،آثار او را ــ بدان مقدار كه در دسترس بود ــ مطالعه كرديم و برخي از شروح فصوص را ديديم. پارهاي از منابع فرعي و دست دوم را نيز نظر كرديم. به هر صورت حاصل مطالعاتمان اين اوراقي است كه اكنون در برابر شماست. واقعيت اين است كه شايد خودم از حاصل كار چندان راضي نباشم. اما چهكار ميتوان كرد؟ اگر بخواهيم اين كار ـ و البته هر كار ديگرـ خالي از عيب ونقص باشد،بايد هيچ وقت آن را به دست چاپ نسپاريم.
آثار ابنعربي ــ به خصوص كتاب عظيم فتوحات مكّيه ــ اقيانوسي است پرخروش وپهناور كه وقتي در آن قدم مينهي زمام اختيار از كفت بيرون ميرود؛ به هر لحظه موجي پديدار ميشود و تو را به هر سو و هرجا كه بخواهد ميبرد. به قول ايزوتسو ــ در مقدمة كتاب صوفيسم و تائوئيسم ــ كتاب فتوحات، درياي موّاجي از معاني و مفاهيم است كه انسان در آن گم ميشود. با هر قدم كه در كتاب فتوحات برميداشتيم، نكتهاي تازه بر ما مكشوف ميشد و خيلي چيزها تغيير ميكرد. ناگزير بخشي از نوشتهها را به هم ميريختيم. اگر ميخواستيم اين شيوه را ادامه دهيم، بايد همواره خود و نوشتههايمان را زير و رو ميكرديم .البته پس از نوشتن اين كتاب، اين وضعيت ادامه دارد؛ به گونهاي كه اگر بخواهيم اكنون ـ يعني پس از اتمام كتاب و در حال نوشتن اين مقدمه كه در واقع مؤخّره استـ دوباره اين كتاب را بنويسيم، چيزي ديگر خواهد شد. شايد بهتر بود كه عنوان كتاب را محدودتر ميكرديم مثلاً « حكمت و هنر در فصوصالحكم » يا در يكي ديگر از آثار او؛ زيرا معتقديم ميان گستردگي موضوع پژوهش، و كيفيت حاصل كار نسبت معكوس برقرار است. يعني هرچه موضوع، كوچكتر و محدودتر باشد ،كيفيت حاصل و دستامد اثر وسيعتر، عميقتر و بهتر خواهد بود. اماـ به هر صورت ـ اين موضوع، انتخاب شده و بخشي از كار و مطالعه انجام گرفته بود. به قدر توان خود تلاش كرديم به موضوع وفادار بمانيم. اما اعتراف ميكنيم كه نقايص و اشكالات بسياري در اين اثر وجود دارد.بخشي از اين اشكالات ناشي از ناهمواري راه است؛ چنانكه مذكور افتاد در مورد ابنعربي ـ به ضرس قاطع ـ بايد گفت هيچ كاري انجام نشده است. كارهاي انجام شده، در قياس با وسعت و عظمت وي، بسيار اندك است. اين اثر، در زمرة همان نخستين كارها و قدمها در باب شناخت ابنعربي است. بخشي ديگري از اشكالات، مربوط به ضعف و قصور نگارنده ميباشد. بر پارهاي از اين اشكالات واقفم؛ و بسياري از آنها از من پنهانند؛ اگر اين اثر، مورد نقد قرار گيرد و كاستيهايش آشكار شود، بدون ترديد موجب امتنان نگارنده خواهد بود و چون عزم مطالعات بيشتري دربارة ابنعربي دارد، اين تذكّرات و راهنماييها را در آثار بعدي بهكار خواهد گرفت.
وللّه الحمد اوّلاً و آخراً
نصراللّه حكمت
عضو هيئت علمي دانشگاه شهيد بهشتي
شهريور ماه 1382
فهرست مطالب
مقدمه
شرح حال ابنعربي
مدخل
بخش اول: انسانشناسي
فصل اول: جايگاه وجودي انسان
فصل دوم: انسان كامل
فصل سوم: خدا، انسان و جهان
بخش دوم: حكمت
فصل اول: نگاهي كوتاه به پيشينة كلمة «حكمت»
فصل دوم: قلب
فصل سوم: عقل
بخش سوم: هنر
فصل اول: هنر چيست؟
فصل دوم: سفر عارفانه
فصل سوم: عشق، زيبايي و حيرت
كتابنامه
نمايه