یادداشتی از بهمن نامورمطلق، رئیس فرهنگستان هنر، با عنوان «نه خیلی باز، نه خیلی بسته» منتشر شد.
بهمن نامورمطلق
یکی از موضوعات و پرسشهای حساس درباره فرهنگستانها این است که این نهادها تا چه حد باید با جامعه مرتبط باشند؛ زیرا انتقاداتی به دوری آنها از جامعه و یا نزدیکی آنها به جامعه و درهای باز و درهای بسته این نهادها صورت میگیرد. «برجعاجنشینی» یکی از نسبتهای طنزآلودی است که به فرهنگستانها، بهطور تقریباً معمول، روا دانسته میشود. بعضی از فرهنگستانیها نیز آن را بهعنوان برچسبی نامناسب تلقی میکنند و میگویند که برجعاجنشین نیستند. در مقابل، یکی دیگر از انتقاداتی که به فرهنگستانهای فعال و مرتبط با مسائل جامعه میشود این است که فرهنگستان به فرهنگسرا تبدیل شده و بهجای اندیشیدن به مسائل بنیادین به حوزه اجرا کشیده شده است. بهراستی فرهنگستانها چگونه سرشتی دارند و این سرشت چه نسبتی را برای ارتباط با جامعه تعیین و تعریف میکند؟ پاسخهای هیجانی و شتابزده نمیتوانند مسئله را حل کنند. در این باره چندین نظریه وجود دارد که دو نظریه متضاد بیشتر مورد توجه بودهاند که در اینجا بهاختصار به آنها اشاره میشود:
فرهنگستانهای باز
فرهنگستانها مانند متنها میتوانند باز یا بسته تصور شوند و بر همین اساس عمل کنند. منظور از باز یعنی گشوده نسبت به بیرون از خودش و گفتوگو با بیرون به شکلی که بیشتر از بیرون تغذیه کنند. در پاسخ به پرسش مطرحشده در بالا، درباره نسبت میان جامعه و فرهنگستان، عدهای از محققان بر این باورند که فرهنگستان نهادی مردمی است و باید محل رفتوآمد همه هنرمندان و محققان هنری باشند. قدرت فرهنگستان به میزان مشارکت هنرمندان بستگی دارد. این گروه از محققان بر سرمایه اجتماعی و آن هم با این خوانش تأکید دارند و از دیدگاه آنان مشارکت هنرمندان مهمترین عامل تأثیرگذاری عملی و اجتماعی این نهادها تلقی میشود.
آنها فرهنگستانها را فضای عمومی علمی جامعه میپندارند و بر این باورند که فرهنگستان آرمانی فرهنگستانی است که بهروی همه جامعه و همه سطوح و فعالیتهای مرتبط باز باشد و در خدمت عامه مردم قرار گیرد. بنابراین فرهنگستانها، از نظر مکان و از نظر افراد، باید در دسترس همه مردم باشند و بهخصوص قشرهای مرتبط بتوانند نیازهای خود را بیان کنند و توقع پاسخ نیز داشته باشند. یک فرهنگستان مردمی و در دسترس برای همه نمونهای عالی محسوب میشود و در غیر این صورت مأموریت اصلی خود را زیر پا گذاشته است.
در شکل افراطی این نگرش، فرهنگستانها بیشتر به ظرفهایی شبیه شدهاند که از بیرون از خود محتوا دریافت میکنند و پُر میشوند. در این صورت فرهنگستان بهمثابه بومی است که جامعه بر آن نقش میزند.
فرهنگستانهای بسته
در مقابل نظریه بالا، از دید عدهای دیگر، فرهنگستانها اتاقهای فکر جامعه و کشور محسوب میشوند و برای فکرکردن به بنیادیترین مسائل جامعه لازم است تأملاتی در خلوت صورت گیرد. به عبارت دیگر، نیاز نیست همه دستگاهها مانند هم به فرهنگ خدمت کنند. فرهنگستانها با روش خود، که نظریهپردازی و سیاستگذاری است، این کار را به انجام میرسانند. برای دستیابی به نظریههای ژرف چندان نیازی به ارتباط با بدنه جامعه نیست، بلکه چند تن از نخبگان در هر حوزه تخصصی میتوانند با اجماع و یا حتی در فردیت خود به نتایجی مناسب دست یابند.
بر اساس این تفکر، فرهنگستانها فضای نخبگانی جامعه پنداشته شدهاند و درهای خود را بهروی عامه مردم بستهاند و فقط عدهای خاص میتوانند به محیطهای آنها رفتوآمد کنند. در این دیدگاه، فرهنگستانها نهادهایی کموبیش خودبسنده محسوب میشوند که نیاز چندانی به بیرون از خود ندارند و حتی ارتباط بسیار با خارج ممکن است موجب تخریب مأموریتهای اصلی آنان شود. از نظر این گروه، فرهنگستان نهادی خلاق و زایاست که باید به دیگر بخشهای جامعه و دیگر نهادها خط و راه نشان دهد. برای مثال زیبایی یا معرفت، زیباییای نیست که شما بتوانید از بدنه جامعه توقع داشته باشید؛ زیبایی و معرفت بیشتر بهواسطه خلاقیت و در فرایندی درونی قابل کشف و شناسایی است.
جوزف کمبل (Joseph Campbell) در این باره سخنی جالب توجه دارد: «یکی از مشکلات امروز ما این است که به اندازه کافی با ادبیات معنوی آشنایی نداریم. ما به اخبار روز و مشکلاتی که ساعتبهساعت دامنگیرمان است دل بستهایم. در گذشته، محیط دانشگاه فضایی کاملاً بسته و جداشده بود که در آن اخبار روزمره نمیتوانست مانع از توجه شخص به میراث انسانی شُکوهمندی شود که در سنت بزرگ ما بر جای مانده است.» (کمبل، 1377: 20)
بیشک امروزه این سخن کمبل بهمراتب از اهمیت بیشتری برخوردار است زیرا فضای مجازی بیشازپیش از عمق ادراک و شناخت کم کرده است و امکان تأملات ژرف را تقلیل داده است.
فرهنگستانِ بسته، مانند هر پدیده و متن بستهای، دچار نوعی درونگرایی شدید میشود و ارتباط خود را با جهان بیرون از دست میدهد. این شکل از درونگرایی آرمانگرایانه، در وضعیت افراطی خود، به گفته پدیدارشناسان، موجب خودتنهاانگاری (Solipsism) تشکیلاتی میشود.
وضعیتی ترکیبی
چنانکه ملاحظه میشود، نگرشها و باورها و الگوهای مسلط بر یک جامعهاند که وظایف و مأموریتهای فرهنگستانها و هر نهاد دیگری را در ساختار اجرایی و تصمیمگیری مشخص میکنند. بر همین اساس باید درباره فرهنگستانها تصمیماتی گرفته شود تا تکلیف آنها نسبت به دوگانههای مرتبط مشخص شود؛ دوگانههایی که بعضی از آنها عبارتاند از:
- سیاستپردازی و الگوپردازی؛
- نخبهگرایی و عامهگرایی؛
- فردگرایی و جمعگرایی؛
- درونگرایی و برونگرایی.
هریک از این دوگانهها و نسبت آنها با فرهنگستانها نیازمند بحثی مستقل است که لازم است در جای خود به آنها پرداخته شود. اما مناسب است یادآوری شود که گرایش به هریک از این دوگانهها در چگونگی ارتباط میان فرهنگستان با جامعه تأثیرگذار و تعیینکننده است. اما آیا ما نیز مجبوریم میان این دوگانههای ساخته و پرداخته شده در دو بلوک جهان غربی یکی را انتخاب کنیم؟ به نظر ما با توجه به نظر بعضی از اندیشمندان، مانند نیچه که میگوید «هر گاه میان دو راه قرار گرفتید، راه سوم را انتخاب کنید»، میتوان با رویکردی دریدایی از این دوگانههای ساختارگرایانه رهایی یافت؛ زیرا بیشک راه سوم و شاید مناسبتری نیز، که بیشتر به اعتدال نزدیک است، وجود دارد.
در واقع، مسئله این است که اگر فرهنگستان درهایی کاملاً باز داشته باشد و بخواهد به همه نیازهای جامعه پاسخ بدهد، دیگر فرصت و قدرت فکرکردن به اهداف کلان و عالی را، که لازم است جامعه به آن سو رهنمون شود، پیدا نمیکند. گاهی بهتر است فرهنگستانها بر موضوع خود، بی هیچ دخالتی بیرونی، متمرکز شوند. بیشک این جمله بدان معنا نیست که بهطور کلی نباید نگاهی گفتمانی و بافتاری داشت. برعکس، این نوع نگرش باید حاکم باشد، اما گاهی نیز برای ارتقای سطح اندیشیدن و تحلیل ناب راجع به موضوع داشتن ضرورت دارد نگاه متمرکز و خالص به موضوع معطوف شود. از سوی دیگر، در رویکردی بینانهادی و ساختاری باید این را نیز یادآوری کرد که در ساختار تشکیلاتی کشورها هر نهادی وظیفهای دارد و رسیدگی به مسائل روزمره بهطور معمول تخصصی به فرهنگستانها سپرده نشده است.
نتیجه اینکه به نظر میرسد فرهنگستانها، با توجه به مأموریتها و جایگاهی که دارند، باید با درهای نیمهباز به فعالیتهای خود بپردازند؛ یعنی هم در جریان واقعیات و عینیات روز باشند و هم با توجه به خلاقیت و درون خویش دچار روزمرگی نشوند تا بتوانند برنامههایی کلان و مطلوب برای آینده ارائه کنند. بنابراین اگر فرهنگستانها وظیفه نظریهپردازی و سیاستگذاری و آیندهپژوهی دارند، باید فاصله خود را با مسائل روزمره تنظیم کنند؛ یعنی نه خیلی دور از آنها باشند و نه خیلی نزدیک به آنها. برای کار مناسب در حوزه نظریهپردازی باید تأملات عمیقی صورت گیرد که گاهی نیاز به فرورفتن به درون است. مهم این است که چنین امری را نخست خود فرهنگستانیها و سپس جامعه مخاطب آنها بهخوبی بدانند تا دچار انواع آسیبهایی که هر دو را تهدید میکند نشوند.
تحلیل سازمانی
مطالبی که درباره فرهنگستانها گفته میشود میتواند در نگاهی کاربردی و موردی بر فرهنگستان هنر متمرکز شود. البته نه بهصورت تحلیلی که فرصت خود را میطلبد، بلکه صرفاً بهصورت طرح پرسش برای رویکردی خودانتقادی و خودارزیابی. به همین منظور میتوان به مجموعه برنامههای فرهنگستان هنر در همه بخشهای آن توجه کرد. از پژوهشهای معاونت تا پژوهشکده، از انتشارات تا همایشها، از نشستها تا وبینارها، از نمایشگاههای مؤسسه صبا تا نمایشگاههای موزه فلسطین، از کارگاههای مجموعه آسمان تا برنامههای مجموعه نقشجهان، به بررسی نوع و سطح برنامهها و مؤلفان و همچنین مخاطبان آن پرداخت و از خود پرسید چه چیزی موجب تمایز فعالیتهای فرهنگستانی از غیر آن میشود؟
فهمی عمومی از سطوح فعالیتهایی که فرهنگستان باید انجام دهد وجود دارد و این فعالیتها نیز بیشتر با همین فهم عمومی داوری و ارزیابی میشوند، اما اگر این تمایزات به شاخصهایی برای هر بخش مبدل شود، امکان ارزیابی نظاممند و ساختارمند نیز وجود خواهد داشت. در غیر این صورت، قضاوتها اغلب سلیقهای میشود. در صورت ارائه شاخص است که میتوان از خود پرسید آیا نمایشگاههای صبا مطابق اهداف فرهنگستانیاند یا خیر؟ آیا کتابهایی که مؤسسه متن منتشر میکند در قلمرو مأموریتهای این نهاد قلمداد میشود یا خیر؟ آیا نوع و موضوع و پیکره مطالعاتی پژوهشهای صورتگرفته در زمره فعالیتهایی است که از فرهنگستان انتظار میرود؟ آیا کارگاههایی که مجموعه آسمان برگزار میکند با رعایت ضوابط صورت میگیرد؟ آیا موزه فلسطین به یک مرجع تبدیل شده است؟
نتیجه
به این پرسش که فرهنگستان چه نسبتی با جامعه میتواند داشته باشد، پاسخهای گوناگونی داده شده است و به همین دلیل این پرسش پاسخی قطعی و مکانیکی ندارد، بلکه پاسخْ گفتمانی و ارگانیک و برگرفته از ایدئولوژی و الگوی حاکم بر جامعه است. به عبارت دیگر، پاسخ انتخابی است و نه ازپیشدادهشده و حتمی یا اجباری. البته سرشت و معنای مشترک فرهنگستانها را نیز نمیتوان بهطور کلی نفی کرد. به عبارت دیگر، جامعه صاحب فرهنگستان باید تکلیف این پرسش را روشن کند، در غیر این صورت با هر تغییری در مدیریتهای درونفرهنگستانی و حتی فرافرهنگستانی، ممکن است رویه و شیوهای تازه مسلط شود.
با توجه به جامعه ایرانیاسلامی، که ویژگیهای خاص خود را دارد، مناسب است فرهنگستانهای جمهوری اسلامی ایران پاسخ خاص خود را ارائه و نسخه مخصوص به خود را طراحی کنند. تجربه فرهنگستان هنر، درباره چگونگی ارتباط با جامعه، رسیدن به حد اعتدالی میان دوگانههاست. به عبارت دیگر، نه کاملاً درها را ببندد که از مسائل مردم مُطّلع نباشد و نه آن قدر باز بگذارد که به روزمرگی بیفتد و نتواند به وظایف مهم و بزرگ خود، یعنی سیاستگذاری و الگوسازی، برسد. بنابراین همانطوری که «برجعاجنشینی» ممکن است برای فرهنگستانها مخرب باشد، «روزمرهزدگی» نیز ممکن است ویرانگر تلقی شود. در پایان، تجربه و دانش ایجاب میکند درهای فرهنگستان نه خیلی باز و نه خیلی بسته نگه داشته شوند.