اشعاري از استاد «محمدعلي معلمدامغاني» رييس فرهنگستان هنر به مناسبت ايام فاطميه و شهادت دخت پيامبر گرامي(ص) منتشر شد.
اشعاري از استاد «محمدعلي معلمدامغاني» رييس فرهنگستان هنر به مناسبت ايام فاطميه و شهادت دخت پيامبر گرامي(ص) منتشر شد.
به نام نامی مام شَبَّر و شبیر، مام یوسف و بنیامین، تالی لنگر آسمان و زمین، دختر محمد امین(ص)
برای یوسف عزیز و یوسفان چاه تعلق – تعقل . وَاعْتَصِمُوا بِحَبلِ الله . توکل ، توسل ، تأمل ، تحمل ، تخیل ،
اَی شعر به ما هو شعر
ما کویریها نه غیر از ما كویریها
هر که در هر جای گیتی خسته بند اسیریها
هرکه در هر جای گیتی ماهی تنگ ته دریاست
پای بست رازدار منطق گنگ شه دریاست
شاه دریا گفت جایی در جهان بیآب بنمایید
میپذیرم هرچه حتی در گمان و خواب بنمایید
لیک آنجا هرکجا باید جهان ماهیان باشد
رهگذار ناگهان و آگهان راهیان باشد
شاه ماهیهای دریا گفت وکها واژه و واکند
چون مکرر گوی و پُرگو بیش و کم از معرفت پاکند
در دو عالم زیستن هنجار هرکس نیست
ساده اندیش است وک این مایه در خس نیست
وک اگر دانی به خشکی راوی دریاست
در حضور ماهیان استاد ساحل کاوی گویاست
وک نه وک بیچاره وک دریاست یا خشکی
چون دو گون آهو که این پِشکی است آن مشکی
سفله گر دیدارش بودی هر دوان بودی
گر به خشکی باد بودی آب در دریا روان بودی
وک نمی داند که جمع خشکی و دریاست در گیتی
گر به خود باشد بسی ناگفته را گویاست در گیتی
قور واک است این زمان گر راست خواهی در زمین شاعر
گرچه بعد از انبیاء گیتی ندارد جز همین شاعر
وحی مالا تفعلونست گفت تا قول و عمل باشی
گفته ناکردهای گر باید از قولت خجل باشی
غرب و شرق این روزها آمیغ هر جایی است
تا نپنداری که فصل تیغ دارایی است
تیغ بازی بر سر خود زن که آمیغی
ورنه عریان گر شوی از هر دوان تیغی
آنکه میآید برای فتح مکه بر سر صلح است
تا به جاییکه ستیز و جنگش حتی از در صلح است
پس مبین این بیشه را از خاک بالاتر که بسیار است
نوبتی زی ریشهها شو ریشه هنجار است
با طناب قصه تا اسطورههای دور در چه شو
وانگی گر دانش و دیدار داری کور آگه شو
کور آگه باش افسون فریب رنگ را بشکن
سر بنه در باد شولای غریب ننگ را بفکن
چاه و دریا و کویر و هرکجا گو شش جهت راه است
پنج از آن بن بست محتومست نزد هرکه آگاه است
راست می گویی اگر سوی فرا رو کن ز خاک و چاه
ذرهای زی آفتابآ غرهای زی ماه
هرچه جز این قول قُل واکه است شیطانی است
سوی قرآنآ به برهان زانکه تنها وحی وحیانی است
وا اسف یوسف نباید بندی حب و سبق باشد
پُر نمیدانی ورق بفکن اگر جز وحی حق باش
هم رفاقت هم رقابت هر دو فکر نازک اندیش است
زین دو باید رست کاری هست کاری گر تُرا کیش است
توبه باید کرد از شعر و شعور و خامی و خاکی
هرچه بینی محض لولاک است های ای جان افلاکی