گفتارهايي از درجاودانگي از فرهنگستان هنر منتشر شد.
گفتارهايي از درجاودانگي از فرهنگستان هنر منتشر شد.
به گزارش روابط عمومي فرهنگستان هنر، گفتارهايي با عناوين «درجاودانگي»، «دراقدام و اجراي پندارها»، «رقابت با معدوم، بوده در ستيز با نابود»، «سر وحشت، سير بهشت»، « بهره نخست مبدأ درست» و «سنگ و سنگر حصن لشکر در صلوه و صوم»، «نيميم ز ترکستان نيمي ام زفرغانه...» و «كساد محبت در ابلاغ و تبليغ» از فرهنگستان هنر منتشر شد. در اين متن آمده است:
1- در جاودانگی
بسم الله الرحمن الرحیم
فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى (سوره طه آیه 120)
باری چگونه سپاس خدای را توان که کتاب تربیت و هدایت او پیش روی عالمیان و آدمیان است. شیطان آدم را به حیات جاویدان فریفت و شاید سیب و یا شاید گندم چنانکه در نزد عوام مشهور است و برخی گفتهاند هر دوی اینها دلالت دارد بر زناشویی و حوا. باشد به امید اینکه علت بقای نسل را مردمان بشناسند، فرزندی و فرزندی از پی فرزندی و تا قیامت و جاودانگی این جهان از این خارج نتواند بود.
2- در اقدام و اجرای پندارها
موسی و هارون کتاب را به فرعون و ملاء آوردند و بدین روزگار که روزگار رسول خاتم(ص) است هیچکس را نرسد که به سرقت و اقتباس و برداشت از قرآن مدعی رسالت باشد که لَا نَبی بَعدی و دیگر اینکه این کتاب بدون سنت و عترت آنچنانکه بایست خود را آشکار نمی کند پس این به میراث کسی می ماند که درگذشته باشد و از او فرزندی در دیاری دور بیمار و شاید گرفتار بر جای مانده باشد. اکنون هیچکس را نمیرسد که مدعی میراث آن درگذشته باشد چراکه هیچکس مطمئن نیست که صاحب میراث همین امروز یا فردا از راه نرسد؛ بنابراین آن بزرگواران که مرا به جهت آشناییام با ارجمندان و شهرت نیم بندم به بیرون آوردن و کتابت یافتههاشان برگزیدند، غدقن کردند که خدا را! خدا را! که بر خویشتن و آنانکه با تو در این معنی شریک بوده اند رحمت کن، بخاطر مردی و مردمی که مخاطب این یافتهها آخر الزمانیند رحم کن و هیچ نوع مدعا را قائل نباش نه از برای ما که بر قید قسم نامی از ما نخواهی برد مگر اینکه بگویی موسی و هارون که نامهایی است چون زید و بکر و بر شخص خاص دلالت ندارد اما در برنامهریزی این کار بزرگ اصل حوزة علمیه است که حداقل بیست و چهار تن تحصیل کرده سرآمد که بر قرآن و سنت احاطه تمام دارند و استنباط و استنتاج ایشان مبتنی بر لغت و ادب و صرف و نحو کامل و فقه و اصول و سایر دریافتهای علمی و برتر از همه اینها ارجمندی اخلاقی و یقین و توحید و نبوت و ولایت است و نیز از دانشگاه و سایر مردمان و متخصصانشان در زمینههای مختلف در خط همه اساتید فن مرده و زنده در ایران و در غیر ایران در نقش و تصویر و آنچه به هر سطح مربوط می شود همچنین زمره موجود و آنهم خیرالموجودین تا برسیم به ساحت حجم که بیشتر سخن در آنجا است. سخن در معماری و مجسمه که صنم و وثن بوده و بایستی در آینده صنم و وثن نباشد تا طراحیهای دیگر چون کشتی و هواپیما و فضاپیماهایی دیگر و اتومبیل و دوچرخه و سهچرخه تا قفل و کلید و اسباب خانه و ابزار و آلات و غیره که در این روزگار آنها را از ولایتهای دیگر وارد می کنند و مانع رشد صنعت ملی و نیز تجارت ملی هستند، تجارت بیشتر به نفع آنسو است تا اینسو.
3- رقابت با معدوم، بوده در ستیز با نابود
چنین است که خدای تعالی در اینکه بتها به هیچ نوع سزاوار ستایش نیستند سخنها میفرماید. آنها قادر به هیچ فعلی نیستند، نه دفع ضرری و نه جلب منفعتی و دیگر که آفریده شدهاند و آفریننده نیستند و نیز در حقیقت مالک هیچ چیز نتوانند بود، نه ضرری و نه نفعی و نه مالکیتی و نه حیاتی و نه مرگی. گاه به نظر میرسد یا پرسشی است از ناحیه ما که، آیا خدای تعالی با بتها، با معدوم، با معدوم در معدوم ِ معدوم در ستیزه است؟ یا هدف، هدایت پُرسندة نادانی چون ماست که این جمله را میداند یا نمیداند. اگر میداند که وای بر او و اگر نمیداند، بشنود و بخواند و بداند.
4- سر وحشت، سیر بهشت
شگفت جایی است این گسترة عظیم، مسجد، به زیر گنبد، به زیر آسمانهای که آسمان دگری در زیر طاق نیلگون آسمان است، آسمانی که خداوند فرمود او را گنبدی نیست، بیستون گنبد خضرا. مسجد گنبدی در پناه گنبدی تا پناه آدمی باشد، سری را در شمار گیر و بنگر که گنبدی در پناه گنبدی و گنبدی دیگر که جُنبدی است، سری است که به نفی و اثبات میجنبد. این است آدمی در مسجد در پناه از هرچه و از هرکه از او غمی باشد جوار را در این روزگار اعتباری نیست که بزرگ را از فرودستی و فرودست را از پستی، عاری نیست. به روز و روزگاری غیر از روزگار ما چه مکانها و مقامها که آن را در چشم مردمان اعتبار بود و چه بسیار مردمِ به حقیقت مردم، که سایهشان همسایهشان را جوار بود. حالی، نه از سایه و نه از همسایه نشان است که نه بزرگ را مرتبت و نشان است و نه کوچک از خُمول پریشان است این بینیازی مینماید و آن در به آز میگشاید که راه جستی و پناه جستی اینک آن زاری و آن مُستی را اگر به سستی حوالت نیست ره بسته بر خدمت و استمالت نیست شاید از اینگونه کاری و روزگاری بر آن بزرگ رفته است که می گوید : از او خواه که دارد و میخواهد که از او خواهی؛ از آن مخواه که میکاهد چو از او خواهی. که این نیز از مصادیق حوالت به مسجد است. اگر مسجد از این پیش از هر بد و از هر رد پناه بود جوان از خانه گریخته و مَرد پشم و پیل از کلاه ریخته را تکیه گاه بود و بیش از این همه. جوار مردمان از شهر وُراز گناه بود. اینک اگر هوشداری و گوشداری با تو میگویم که به مسجد شدن رجوع آدمی با بهشت عدن است که تبعیدگاه پدر ما پس از آن زشتکاری که از سر بیاختیاری در وجود آمد زمین بود و شیطان که دشمن قسم خورده بیچاره پدر ما آدم بود در این چهار سوی مضیق و این تنگنای از شش جهت در کمین بود و کمین شیطان اگر بر من نگیرید بُت خانه صورتگر چین بود. نقش در نقش و رنگ در رنگ ویهارای برامکه نیرنگ بود بیچاره آدم از مصیبتی که بر او رفته بود منگ بود، آن فرومایه شیطان به ناجوانمردی با نوع منگان و مستان به هزار دستان نَرد میباخت و داو از پی داو چنان بر هست و نیست تاجر ورشکسته آسمان میتاخت و گروه گروه را میسوخت و از خاکسترشان مرهمی برای زخم کاری خویش میساخت از این روی آدم دست فراز کرد و دامن کبریا را فرا چنگ آورد که از این ناورد اگر چنین بیسلاح و بیپناه ماند لاجرم آماج معصیت و گناه ماند و شکسته شود. خدای تعالی فرشتهای را فرمود که با آدم بگوی اگر چند رقیب مراقب است نامهای من شهاب ثاقب است و نیز بیت المعمور عرش را در فرش پناه آدم کرد و آدم برست که هم سنگر داشت و هم سنگ نهایت از ظلومی و جهولی که در سرشتش بود به هرگاه که در باغ و کشتش بود بیسنگر و سنگ، نه سرهنگ بود و نه سرآهنگ، پازنی بود در تنگ که به پای لنگ به فراز نمیتوانست شد به پشیمانی ملامت خود میکرد و فسوس و دریغ بر روزگار سلامت خود میخورد که :
خدایا طاعت شیطان خطابی کز آن محرومی از گنچ عطایی
اگر حوا فریب او نمی خورد بهشت جاودان مأوای ما بی
ارباب قصص روایت کردهاند که تا به روزگار نوح (ع) بیت المعمور در زمین بود و اگر چند شیطان در کمین بود آدم در بلد الامین بود هرچند در آن حال و روز بیگناه هم نبود از لطف کردگار بیپناه هم نبود تا در طوفان به حفظ خانه از آب عذاب آن را از خاک به بالای افلاک بردند و دیری بر این اوضاع زمین از هرسو کمین بود تا در ایام خلیل(ع) آدمی کام و ناکام از نو کارش به بیت الله و کعبه فرجام یافت بر این هنجار کارها رفت و روزگار ها گذشت تا به روزگار خاتِمِ خاتَم که به رتبت پدر و پسر آدم بود خانه کعبه قبله بنی نوع ما شد و کام اهل قبله روا شد که به هر دایره از گردش پرگار که یک پای در میان بیتالله داشت هزاران خانه و آسمانه برافراشته شد همه روی در قبله، همه روی در کعبه تا یادمان بهشت جاودان باشد و سرمشق این همه کعبه بود و کعبه مکعب نشستن آدمی بود که به عجمی آن را چهار زانو گویند و چنین انگار که یکی چهار زانو بر زمین نشسته و دو دست دعا را از یکدیگر گسسته به سوی آسمان فراز کرده و با خدای آسمان عرض نیاز کرده و این آدمی مسجد شد چون سر او بر تن می جنبید آن را که برفراز گِرد و تِهی برآوردند گنبد نام کردند که همان جُنبد است و این البته با ملکوت مسجد که آسمان بود نسبت داشت که ملکوت نیز خالی از جُنبیدن نیست. باری جُنبد یا گنبد بهر وجه که بنگری آسمانهای است که با آسمان و کلّه انسان نسبت تام و شباهت تمام دارد. اللهُ نُورُ السمَاوات و نور عقل و فکر در گنبد سر است و گنبد در بالا و اعلای خود دایرهای را به روشنی به اندرون مَزکِت گشاده است که به نحو شگفت در سر آدمی نیز جای آن روزن برجای و پدیدار است در اصطلاح عارفان اگرچه اندیشه به عالم بالا که از آن به ذات و جبروت تعبیر کردهاند ممنوع است اینقدر هست که درک نور به نور دیگر مقدور نیست پس نور را وصفی نیست این است که از آن به احدیت تعبیر کردهاند و آن دایرهای را که واسطه روشنی و احدیت نامیدهاند و گفتهاند که آن مقام حقیقت محمدیه(ص) است که عنقای مُغرب نیز خوانده میشود که نور وجود بواسطه او بر تاریکی عدم تافته است و هرچه در این نور پدیدار است از برکت محمد(ص) و عزم کردگار است که خود با این حقیقت به خطاب فرمود که: لَو لَاک لَما خَلَقت الاافلاک و این اگر چه مدحی عظیم است صرف ستایش نیست که با خبر نیز نسبتی دارد که خردمندان آن را دانند. آنک آسمان همانست که خدای تعالی آن را بیستون برافراشت. اللهُ رَفع السَماواتِ بِغَیر عَمَدٍ تَرونَها و آسمانه بالای گنبد است که بر چهار رکن ایستاده است چون ارکان مکه که چهار است و چون ارکان فرش که آب و خاک و باد و آتش است و لابد هرچه تحقق دارد از چهار علت و چهار رکن بینیاز نیست گفتیم که گنبد از یکسو روی در نشیب دارد که از آن به قوس نزول تعبیر رفته است و از سوی دیگر روی در فراز که قوس صعود هم آنست و از نقطه احدیت و روشن واحدیت و دایره تخاصم اسماء تا مُلک که ملکوت در میانه جبروت و مُلک واسطه است .مُلک در تحت ملکوت چون لفظ است برای معنی و چون تن است برای جان و چون تصویر انتزاعی خطایی و شاه عباسی و اسلیمی بر قالی و گنبد از برای گل و گیاه خدای آفریده که طرح آن را در میانه از برای عبرت ما نهاده است به هر حال در مُلک که در برابر عرش از آن به فرش تعبیر کردهاند فرشی از نوع قالی افکنده است درست در دایره وسط گنید شمسه فرش نقشه عرش است که عین است و عین و عین است خورشید است و چشمه است و سبعالمثانی و اگر به چهار بخش شود چهار لچک بر چهار زاویه فرش است اگر کسی از دو دست برافراشته انسان نام برد دو مناره یا گلدسته در دو سوی گنبد است که نشانه طاعت و عبادت و دعای مسجدیان به جانب آسمان است که در کلمه این گنبد گروهی که کلّه شان می جنبد به دعا و ثنا و ستایش نشستهاند و مجموعه مسجد عرش و بهشت عدن است که اگر بدان داخل خواهی شد فَاخْلَع نَعْلَیْک در کار است و وضو باید ساخت؛ وضو صرف شستن گرد و غبار از روی ظاهر نیست که شستن کفر و گناه از باطن است چون غسل که با حمام تفاوت دارد .
5- بهره نخست مبدأ درست
رحمانیت و رحیمیت خدای تعالی ایجاب میکند در تربیت هرچند که موضوع آن طفل غیر مُمیِّز به اعتبار عقل و شرع باشد به اعتبار همان عقل و شرع نه تنها پیش از تولد کودک که پیش از انعقاد نطفه او آغاز شود و چنین به نظر میرسد که بنده و آزاد را از این گزیری نیست که بنده، بنده است آنچه را که عقل میفرماید به حکم شرع گردن مینهد و آزاد که در اصطلاح کربلا حُر نامیده میشود چنان است که حتی اگر معترف به حقانیت اسلام نیست و خود را از همه نوع تعهد و مسئولیت آزاد میبیند به کرامت آزادگی و جوانمردی از ناسزا بپرهیزد و سزاوار را به انجام برساند. در مَا نَحنُ فیِه یعنی مسئلهای که موضوع این گفتار است تصور کن که یکی سَرِ ازدواج و تشکیل خانواده دارد چنین شخصی به اعتبار درک و فهم خود و مسئولیت اولیاء ارجمندش که این فرزند را محض ادامة سلسه خاندانی پرورده و نامزد کردهاند که به محض وصول به بلوغ و احراز مالابُد موضوع کُفوی را جسته و به سنت مسلمانی عقد ازدواج را محقق سازند در چنین مقامی طرفین پیوند حداقل شرایط شرعی را بایستی واجد باشند سلامت جسمی تام و تمام است که هر دو باید داشته باشند و بیماری و ناتوانی خاص که در هرکدام که باشد مانع عقد است و اینها را در روزگار ما پنهان نمیتوان کرد. لکن بعض از عادات و لااُبالی گریهای اخلاقی و اجتماعی است که وقوف بر آن جز به اقرار و اعتراف طرفین مقدور نیست مثلاً تارِکُ الصَلوه بودن و یا از جمله سهل انگاران این معنی و سایر فروعات و خدای ناکرده مرتکب کبائر شدن مثل نوشیدن مُسکِر و عادت به چیزهای زیان آور که لَاضَرَر و لَا ضرار فِی الاِسلَام و یا به بلوغ عقلی و شرعی و احراز لیاقت مرد و زنِ خانواده نرسیدن و به دلایلی دچار ازدواج شدن این مسائل قطعاً در آینده این معامله آسمانی که از ارجمندترین عقود است زیرا حفظ و حراست نسل و نتاج آدمی با صحت این معنی است. بنابراین اگر مرد و زن در محضر عقد همه شرایط مثبت را واجد باشند و هیچیک از موارد منفی را نداشته باشند و با نیت درست چنین امر عظیمی را صورت دهند از همان مرحله انعقاد و نطفه فرزند را حمایت کردهاند با به انجام رسانیدن کلیه آداب اسلامی در طی روزگار از اول ازدواج تا متولد شدن فرزند که برخی از مادران روشن بین میکوشند که بی وضو نباشند و در ایام رضاع نیز رعایت اینکه شیر دادن به کودک به حسب تکوین جسمی و روحی هر دو موثر است پس بیوضو به ترشیح و ترضیع اقدام نکند و به هر حال از قهر و خشم و اندوه بیدلیل بپرهیزند و آنگاه که چشم کودک به روی ایشان گشاده میشود و مادر و پدر را از دیگران تشخیص میدهد پس از آن دیباچه ارجمند که مشتمل بر پاکی و پاکدینی پدر و مادر است تربیت عالمانه عامدانه درست از همینجا آغاز میشود. کودک به زودی شادی و غم و قهر و مهر پدر و مادر را از حرکات و سکنات ایشان متوجه میشود و درصورتیکه تغییری در وضع ایجاد شود او که با درک طبیعی در شکم مادر فاصله بسیار دارد آنرا متوجه میشود یعنی از نخستین باری که چهره پدر عبوس و دُژَم در صورت مهربان مادر غبار گرفته و اشک آلود به دیدن طفل میآید کودک متوجه میشود که اولاً دو حالت متضاد بر زندگی پدر و مادر حاکم است و دو دیگر که قیافه خشمناک ظالمانه یکی و چهره مظلومانه و گریه آلود دیگری به طفل تفهیم میکند که با جهانی سرشار از ضد و نقیض روبرو است. ارباب او که پدر و مادرند یکی خدای خشم و دیگری خدای مهر است و به کرّات و مرّات این معنی را جان طفل نهادینه میکنند تا در سنین شعور خصوصاً پس از بلوغ و آغاز حس و درک مسئولیت عقلی این زمینه ناگهان کار خود را به انجام رسانیده این فرزند را مستعد پذیرش نیک یا بد درست یا نادرست میکند. بنابراین دوره نخست تربیت دوره شیرخوارگی کودک و دوره طفولیت محض است که آماده ساختن ذهن و ضمیر برای همه ضد و نقیضهای آینده در این دوره است.
6- سنگ و سنگر حصن لشکر در صلوه و صوم
الله الله؛ به وضو آغاز شد. به نور وضو هم در اینجاست که یکی به کنار آب شد، شستن دست و روی را، خویشتن را در آینه آب دید که تاریک و مغبر می نمود. سراسیمه در گریز آمد و میگریخت، یکی پیش آمد که بیگانه نبود. جان برادر مطلب چیست؟ فرار تو به کجا؟ به که؟ از کیست؟ مرد گفت: رها کن. این چه ماجرا است، فرصت غنیمت کردهای؟ یارش گفت: چه میگویی؟ آخر یار و برادری گفتهاند، شاید از ما هم چیزی ساخته باشد. بگو به دوستیمان، که بگو مرا میشناسی که حال آنکه آدمیان هریک جاودانگی را به وجهی میجوید و دربند آن است باری نیکو گفت آنکه گفت: بنده آنی که دربند آنی. پس شاید که آرزو موجب شرک باشد، صنم و وصن باشد و گمان نکنم که شیطان بُتی بالاتر از معنویت داشته باشد که باری میتوان به نفس علم جاودانه شد و کدام جان هوشیار به عنایت که گوید من این علم را نیز نمیخواهم که نتیجه آن و حاصل آن همانست که زمره از درخت نادانی میچیند و از این فریبندهتر و مصیبت بار تر آنجاست که اولاً با گوینده بوسوسه گویند کهای خردمند دانش پژوه! ای حکیمِ عارف! قدر خویشتن بشناس که من عَرَفَ عَبَده که ثوابی و طریقی بالاتر از علم نیست که عوض از عبادت است و آدمی در این دمدمه گرفتار آید و وسوسه در او کار کند حال آنکه شیطان دشمن آدمی است و دروغ می گوید چگونه توان گفت از عبادت اعراض کرد و در علم آویخت که از علم تا عبادت هر دو روشنایی است و نقطه فریفت همین جاست که اگر حاصل عبادت همانست که حاصل علم ؛ من علم را بر عبادت گزیدم . اینجاست که گوییم لعنت ابد بر شیطان رانده شده رجیم که مردمان را چنان می خواهد که بر نفس او رفته است . شیطان عالِم بود و از دانش بهره تمام داشت و خود از علل عصیان او یکی همین که وقتی عنایت خدای تعالی را بر دانش دید چنانکه آدمی را برکشید و ملائک را واپس راند و به ایشان گفت که بر انسان سجده کنند و شیطان ابا کرد که خود را در علم سابق تر می دانست و آدم ، نوآموخته بود . این بود که گفت: بار خدایا ! به هر حالی من از این موجود برترم ، اگر بنا بر سرشت است این از خاک است و من از آتشم و آتش برتر است و دو دیگر که من نیز آگاهم و بسیار می دانم . خدای تعالی فرمود: که آدم همانست که دیدی و فرمان همانست که شنیدی . باری بدین نافرمانی مردود و رانده ای و باید می دانستی که سرشت نوری و ناری و خاکی که مایه وجود فرشته و شیطان و آدمی است ، جمله از من است و اینک من تو را فرمان به سجده می دهم و معلوم است اگر فرشته نوری هم باشی و اگر ابلیس ناری و سر از فرمان بگردانی، لاجرم سرکشی و از اهل عصیانی. برو که راهی به سوی من نیست . شیطان گفت : بارخدایا! تو لطیف و عطوفی و ستم نمی کنی و خدمت هیچکس را بی پاداش نمی گزاری و من می اندیشم که این برگزیده تو که در نزد من عزیز بی جهت است آنچنان نیز ارجمند نیست ؛ باری سابقه من را نادیده مینگار و فرومگذار تا دانسته شود که آدم نمی ارزد ، مرا بر او بقدر دعوت و وسوسه استیلا ده ، که من رانده درگاه تو نیستم مگر بواسطه او و شاید که در بعض این جمله مرا فرمان فرمایی دهی ، همانها که می پندارم به دعوت من روی از تو بر می تابند و نعمت ها و عنایت های تو را فراموش می کنند . خدای تعالی گفت : برو که تا آنگه که مهلت توست چنین خواهد بود لکن این زمره پنهان و آشکار مورد هدایت و عنایت من هستند . ایشان را به فطرت درست آفریدم و نیز به عقل ، قوت تمیز بخشیده ام و تا اگر تو بعض ایشان را به خود می خوانی تا از من اعراض کنند و روی بگردانند من بعض از ایشان به وحی قوت هدایت می بخشم تا معلم ایشان باشند و آنگاه که تیغ و تیر و نیزه و زوبین تو آنان را از هر سو در مهلکه می افکند می گویم که هریک از حامیان و هادیان ایشان به نسبت زمان و مکان و نوع سلاح تو جوشنی از برای آنان فراهم کنند ، چنانکه داود(ع) را توانایی دادم تا آهن را که صلب ترین آفریده های من است چون موم در دست خود فتیله و حلقه کند و حلقه ها را در یکدیگر اندازد تا از آن جوشنی پدیدار شود که حافظ مردم از هر طعن و ضربی است و با خاتم پیامبران(ص) نیز گفتم که از اسماء من که هرکدام بر هزار هزار بر آهن و پولاد و الماس و هرچه از آن صلب تر برتری دارد جوشنی برآورد و در مومنان پوشد و جوشن برآورده شد و جوشن از اسماء من است ، جوشن کوچک و جوشن بزرگ ، برای دشمنی های کوچک و دشمنی های بزرگ (جوشن صغیر و جوشن کبیر) و نیز فرمودم تا حمد و سوره فرو فرستادة مرا در صورت نماز چون تیغی در نیام در اختیار زمرة سلام و جمله اهل اسلام قرار دهد تا هرگاه که عزم ایشان می کنی و به انواع سلاح حرب را بنیاد می نهی به شمشیر نماز و تیغ (ذکر بزرگ خدای اکبر) دمار از جان تو و فرزندان و خانمان و انصار و اعوان تو برآورند و همه کس داند که چون جنگ درگیرد به حسب زمان یَومٌ لَک وَ یَومٌ عَلَیک است و نیز به تناسب تدارکات و توانایی های دیگر همچنین است از این روی من ایشان را آموخته و فرموده ام که چون کارزار شود و کار ، زار شود به جایی باید شد که در آنجا بیم فتح دشمن و شکست شما نیست ، در این حال به قلعه "صوم " گریخته و حصاری شوید و من ضامن که اگر پیش از حرب و حصاری شدن ، قلعه را به همه وجود تدارک کرده و تعمیرات لازم را که بستن رخنه ها و کوتاه کردن فتنه هاست به انجام رسانیده باشید ؛ نفرین شده رانده من از این آستان را که شیطان است در طول جهان از آدم تا خاتم و تا همین آن و در عرض گیتی از همه لشکریانی که در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم با انواع سلاح فراهم آورده و بعضی از آن سپاهیان مجهز به انواع سلیقه و اگر به تساهل و تسامح اهل غفلت گرفتار نخواهم آمد و متهم نخواهم شد می گویم اگر به عدو بی شمارند چون نیک بنگری به اعتبار اعتقاد به دروغ که همانا اعتماد به خدایان و پهلوانان دروغین است که نه تنها آفریننده نیستند بلکه به جمله آفریده خیالات بلکه وهم جوقی عصیان زده مسحور است و تا چنین اند فرودست تر از ایشان کسی نیست و زود باشد که فروماندگی ایشان از همه آنچه که می سگالند و به هوای چیرگی در آن به خیرگی به زور و تزویر یعنی به آنچه موجب تیرگی است می بالند و شاید می دانند که تیرگی موقوف استفاده ناروای ایشان از این سه گانه از این مثلث شوم از تثلیث خدایان زرین صفراوی و سرخ دموی و سیاه سودایی است بگذار تا به گاه دیگر و از راه دیگر این رسوایی فراگیر را در میان آوریم به توفیق خدای تعالی
7- نیمیم ز ترکستان نیمی ام زفرغانه من خاکی و من آنی چه مرغ و چه مرغانه
شبنم یک قطره آب است بر برگ گُل که با دمیدن آفتاب در دریای محیط و بحر بی کرانه آسمان بلند محو می شود و قطره های باران که در غربت خاک بی طاقت می شوند و به سوی یکدیگر می گرایند دست در گردن یکدیگر جویباری می شوند کاروانی رو به سوی دریا انگار قافله ای از شرق گیتی در رفتار آمده از دروازه خان بالغ که پکن خوانده می شود می گذرد و همچون ابریشم که چین و شکن را احتمال نمی کند ، چین را در جاده ابریشم پسِ پشت افکنده از ترکستان و فُرغانه روی در بخارا می گذراند و شاید از بلخ بامیان در خاوران گذشته ، ابریشم چین را در ایران زمین عرضه کرده در زمان رو بسوی بغداد به جانب صحرا تاخته از بیایان شتابان به مصر درآمده از طریق ایروان به محیط اطلسی راه را به پایان می دهد . سفر از جابُلقا به جابُلسا را سفر از آرام به اطلسی را نه در بسی که در بُرحه ای از زمان به سامان رسانیده به پایان و فرجام دهند و کاروان و اشتران و ساروان را از سفر آرام دهند . شبنم قطره ایست بر گُل نشسته ؛ باران قطره ایست تنها و خسته ؛ دریای شبنم ، آسمان کبود بلند بالا است . آرام باران در نیلی سرمه سود دریاست . آدمی حبابی است ، حبابی خاکی ، سرشار از روح رحمانی ، همه خوبی ، همه پاکی ، آدمی می رود که آن نیمه ترکستان را به ترکستان روانه کند و نیمه دیگر را ارزانی فُرغانه نماید . نگاه کن که قصة حباب است و آب است و از این بی شمار که در شمار موجودند ، نه بودند ،که عین و نمودند و نمود بودی ندارد و از غربت سودی ندارد باشد که از زندان نشان برهد و در بی نشان ، همه آن شود بی نشان شود
8- کساد محبت در ابلاغ و تبلیغ
در دنیای جدید آنگاه که از تبلیغ سخن به میان می آید قصه توفیق شیطان و ناتوانی معتقدان به اسلام و ایمان ، متفقٌ علیه است و این احساس ناروا آزارنده تر از آن دروغ بی فروغ است و از این تلخ تر که برخی از جویندگان چیرگی به این اندیشه می افتند که خوبی و نیکی مثالی چرا با همه زیباییها و دلربائی ها در اختیار فاسدان و مفسدان است و آنگاه گمان می کنند که تنها با مفسده و از جنس اعمال ایشان می توان بر آنها چیره شد حال آنکه ما عاجز فعل و عمل کسانی هستیم که اصولاً بر احوال انسان آگاه نیستند و گرنه حتی غیر با عمل خویش می آموزد که اگر در شما وسوسه چون آنان شدن نباشد می توانید بر علیه آنها از نقطه مقابل خودشان به تقابل به تعارض رویارویی کنید او می خواهد زنا را رواج دهد ، تو زناشویی را تبلیغ کن . آخر هنوز هم نسل آدمی حتی درگونه ازدواج های که کلیسائی ، مسجدی ، کنیسه ای نه که حتی آنچه در مؤسسات دولتی اتفاق می افتد ، در شهرداری ها ، در فرمانداری ها تکثیر می شود . بچه ها غالباً حلال زاده اند و از پدران و مادرانشان ارث می برند پس چنین تصور کن که در فروشگاهی که این هر دو کالا(زنا و زناشویی) ارائه می شود کدام یک مشتری بیشتری دارد. پس تو چرا منفعلی و از کساد نگرانی؟
تو از کساد محبت غمین مشو صیاد هنوز در قفست همچو من اسیری هست
عیب کار آن است که نه هنر خود را می توانی به منصه ظهور آوری و بگویی که کالای مورد نظر تو چه خصوصیاتی دارد و نه خریدار را به درستی ارزیابی کرده ای که او لذت را می خواهد اما به چه قیمتی، در خرابات باده قوی تر آن است که مستی بیشتری دارد و دیرتر به خماری می انجامد و یا اصلاً به خمار فرجام نمی یابد ، ارزش بیشتر به این نوع باده مربوط است و مشتری بیشتری از دیگر نوع خود دارد . دو دیگر که کالای حریف فاسد است ، زهری در جام بلور است و شوکرانی در عسل . باور کن که اگر تو فروشنده آن کالا هم باشی هیچکس آن را نمی خرد چون فن کاسبی را نمی دانی . این همه سال شیطان به نمایش ایستاده است و از تو به انحاء مختلف بهرو است و تو هنوز نمی دانی که شیوه بیع و شراب شاید شیطانی نیست اما چیزی از شیطنت لازمه کار است نگاه کن که شیطان با هر طایفه ای به زبان خود آنان سخن می گوید یعنی با جوانهای مومن مسلمانی که در خانه شما و ما حتی هرگز به شهر و دیار دوری سفر نکرده اند به زبان نوع خودشان وارد گفتگو و دیالوگ می شود جوانان شما را از دختر و پسر می فریبد و می خرد و حرف های خود را از زبان آشنای آنها باز می گوید این است که تأثیر می کند و ما در روزگاری که بسیاری از جوانان آن سو شیفته سعادت و کمالند و حتی پای در دایره اعتقاد گذاشته اند در چهارسوی زمین هنوز حتی یک رادیو یا یک شبکه تلویزیونی بر ضد انحطاط ایشان که به زبان خود ایشان و بوسیله فرزندان ایشان اداره شود نداریم در حالیکه جوانان مسلمان در سراسر جهان بسیارند که می خواهند در خدمت اسلام باشند انحطاطی که نه تنها آنها را خسته کرده است و دیگر تقریباً هیچ جاذبه ای برای آن طرفی ها ندارد که بیشتر مردمان آن سوی آبها دچار نگرانی و پریشانی نسبت به امروز خودشان و فردای فرزندانشان کرده است و از این بالاتر که مبلغان شیطان در این طرف برای دلربایی و جذب مشتری پایگاهی جز هوس جوان ندارند پایگاهی که اگر بدرستی درک و ارضا شود این تنها نقطه ضعف را هم از آنها و تبلیغشان خواهیم گرفت در حالیکه فطرت در همه بنی نوع ما خدای آفریده و متمایل به نیکبختی و سعادت کامل است و نیز ادیان ابراهیمی برخی از زمینه های آشنایی را از پیش فراهم کرده اند و بیشتر مردمان زمین هنوز پیرو ادیان ابراهیمی اند اما بگذار تا اینها را دیرتر متوجه شویم ظاهراً دروغ های آن طرف چشم آبی ها را ارجمندتر کرده است اینچنین باشد از کجا می دانید که سیاه چشمان این سو از مرد و زن خریداری ندارد دیگر که مگر آخرالزمان نیست مگر آخرین فرصت دعوت نیست چرا در قالب اجتماعی ، باشگاهی و موسسه ای اعلام نشود که به شرطی اسلام و زندگی سلامت و اینکه مومنان حتی خود را موظف می دانند که داماد و عروس مسیحی آن سوی آب را که نسبتی با سوسن و نرگس دارند حمایت کامل کنند حمایت جانی و مالی و اجتماعی . چرا کاری نمی کنید که شیطان و سرسپردگان شیطان به جان آیند و حداقل در شرایط برابر با شما معامله کنند . آنها داعش را می سازند تا مسیحی و مسلمان و یهودی و بودایی و بی دین و مذهب را بر علیه اسلام برانگیزند شما تنها زمینه ای برای خوشبختی هرچه دلتنگ آرزومند خوشبختی در آن سوی زمین را فراهم کنید .