شرق: «اسطوره در بطن زندگی ما هست»؛ این فشرده کلامِ جلال ستاری، اسطورهشناسِ ایرانی درباره اسطوره است که در تمام آثارش پیداست. ستاری در انتخابهایش برای ترجمه و در تألیفاتش و رویکردی که به اسطوره داشت، نشان میدهد مقوله اسطوره را بهگونهای دیگر میبیند که با نگاه غالب به اسطوره که آن را پدیدهای مربوط به قدیم میدانند، فرقِ عمده و اساسی دارد.
شرق: «اسطوره در بطن زندگی ما هست»؛ این فشرده کلامِ جلال ستاری، اسطورهشناسِ ایرانی درباره اسطوره است که در تمام آثارش پیداست. ستاری در انتخابهایش برای ترجمه و در تألیفاتش و رویکردی که به اسطوره داشت، نشان میدهد مقوله اسطوره را بهگونهای دیگر میبیند که با نگاه غالب به اسطوره که آن را پدیدهای مربوط به قدیم میدانند، فرقِ عمده و اساسی دارد. جلال ستاری در گفتوگوی مفصلش که در کتابی با عنوان «اسطوره و نماد در ادبیات و هنر» منتشر شد، میگوید: «در ایران اسطوره را در وهله اول با مقولات ایران باستان خلط کردند. یعنی درواقع، یک نوع بحث ادبی در اسطوره شد. خود اسطوره که اساسش چیست، چرا پدید آمد و چگونه ممکن است اثرگذار باشد، اینها تقریبا مطرح نشد. آنچه عنوان شد، بیشتر منظورم قدما هستند، همانطور که فرمودید، این است گویی فقط ادبیات ایران باستان، اسطوره دارد و از ایران باستان که بگذرید، دیگر اسطوره اصلا وجود ندارد. حال آنکه دید امروزین، و دید این بنده حقیر این است که اسطوره در زندگی همه ما هست». از دید جلال ستاری، «اسطوره» مفهومی مربوط به امروز ماست و این دیدگاه را در گفتوگو با ابوالقاسم اسماعیلپورمطلق، اسطورهشناس و استاد دانشگاه و فروغ اولاد، پژوهشگر ادبی، مطرح میکند و تأکید دارد که اسطوره در بطن زندگی ما هست و باید بهعنوان یک پدیده زنده و پویا و مربوط به زندگی مدرن ما بررسی و نقد شود. جلال ستاری اسطوره را از عصر کهن به دوران معاصر احضار میکند تا خوانشی مدرن از آن به دست بدهد. او همچنین اسطوره را از بستر ادبیات قدیم جدا میکند و به حوزههای دیگر هم تسری میدهد. ستاری در همین کتاب با انتقاد به رویکردی که اسطوره را بهمثابه موزه میداند، اسطوره را از ادبیات قدیم برمیکشد و به زندگی امروز ما سرایت میدهد. این اسطورهشناس برجسته معتقد است گرچه اسطوره در رمان و ادبیات بهتر و بیش از هر فرم دیگری میتواند نمودار شود، در تئاتر و در موسیقی هم اسطوره وجود دارد، فقط باید با رویکرد دیگری به دیدار و شناسایی اسطورهها رفت؛ به تعبیر جلال ستاری «دید باید از بُن کنفیکون شود». جلال ستاری از تعریف اسطوره آغاز میکند و بعد از آن سراغ ادبیات میرود که در طول تاریخ ما بیش از همه اسطورهها آنجا پیگیری شده است؛ از اسطورههای یونان و ادبیات کلاسیک مطرحی همچون داستایفسکی و کافکا گرفته، تا ادبیات معاصر مانند آثار صادق هدایت و شعر مدرن ما، احمد شاملو و فروغ فرخزاد و دیگران. جلال ستاری با بررسی این آثار که طیف وسیعی از فرم و قالب ادبی تا فرهنگها را دربر میگیرد، نشان میدهد که در روزگار معاصر دیگر نمیتوان مفهوم اسطوره را منحصر به یک دوره خاص تاریخی دانست. ستاری معتقد است همه ما امروز پا در اسطوره داریم و این منحصر به یک جغرافیای خاص مانند کشور ما هم نیست. ستاری بعد از تعریف مفهوم اسطوره و رد و انتقاد به خوانشهای غالب مطرود از اسطوره، از اساس اسطوره میگوید و پای روایتهایی را به میان میآورد که به نقل داستان یا سرنوشت شخصیتی اکتفا نمیکنند، بلکه از نقل فراتر میروند و به کنه ماجرا میپردازند. تفاوت جلال ستاری با برخی از منتقدان و پژوهشگران دیگر در این است که ضمن رد و مخالفت با رویکردهای غالب به اسطوره، در عین حال به نمونههای موفق پژوهش در زمینه اسطوره اشاره میکند تا منظور خود را بهطور مشخصتر بیان کند. برای نمونه به بازخوانیهای شاهرخ مسکوب بهعنوان پژوهنده بزرگ اشاره میکند و معتقد است «مسکوب میدانست سوگ سیاوش یعنی چه. ما دیگر مانند او را نداریم. چرا؟ برای اینکه آنقدر اسطورهها بر ما سیطره پیدا کردهاند که بهجای ما میاندیشند». جلال ستاری همچنین به بحث دیگری اشاره میکند که در دوران ما باب روز است و آن نقد اسطورهای است: «هرجا که برسید میگویند نقد اسطورهای چیست و آنقدر مجله درمیآید که درباره اسطوره حرف میزنند. نقد اسطورهای پیداکردن اسطوره است در لابهلای آنچه آشکار نیست. به این سادگیها هم پیدا نمیشود». ستاری میگوید در حوزه کار با اسطوره دو گروه را میتوان شناسایی کرد: یکی پژوهشگران اسطوره که متأسفانه نداریم یا کم داریم و دیگر هنرمندانی که «آنتیگون» یا «بوف کور» را نوشتهاند. کار پژوهشگر اسطورهشناس از دید ستاری این است که اسطورهها را مطابق دیدگاهها و مکاتب اسطورهشناختی تحلیل کند. کار هنرمند با اسطوره هم این است که اسطوره را بازسازی کند یا از اسطورهها الهام بگیرد و با تلفیق آن با وضعیت موجود، روایت خود را بسازد؛ همان کاری که جیمز جویس در رمان مطرح خود «اولیس» میکند. ستاری در دیگر آثار خود نیز به اسطوره در ادبیات با آوردن نمونههایی از ادبیات غرب و ادبیات ما اشاره میکند و از نظام اسطورهای مبتنی بر خیر و شر انتقاد میکند که به گمان او هنوز بر ذهن ما حاکم است. او در گفتوگویی با روزنامه «شرق» میگوید: «اینکه هر آدمی ممکن است خیر و شر را با هم داشته باشد، هنوز در اندیشه ما جا باز نکرده و این مقوله در رمان ما هم تسری پیدا کرده است. گرچه ممکن است خود رماننویس این را نداند و از آن غافل باشد». گرچه این نگاه خیر و شری در رمانهای ایرانی غالب است، ستاری این نگاه به اسطوره را مختص ادبیات و ذهنیت ایرانی نمیداند و میگوید مشابه آن در نمونههای غربی هم هست. «مثلا بالزاک هم چنین نگاهی دارد. در تمام رمانهای بالزاک، بورژوازی مظهر شَر است. اما رمان غربی از زمانی به بعد از این مقوله عبور کرد. رمان مدرن دیگر دنبال این نیست که مثلا یک ایدئولوژی را به کرسی بنشاند. رمان امروز، رمان اندیشه است و ممکن است تنها یک روز یا یک هفته از زندگی را زیر ذرهبین بگذارد و آن را دستمایه اندیشه قرار دهد و این اندیشه، همان چیزی است که ما در رمانهامان کم داریم». از اینرو است که ستاری باور دارد بهکارگیری اسطوره در رمان معاصر باید اسلوب و قاعدهای داشته باشد و تاریخمندی یا همان نقل صرف اسطوره، کاری بیمعناست. اسطوره را باید به تاریخ پیوند زد تا ماندگار بشود و مردم آن را بهعنوان یک مفهوم امروزی درک کنند. ستاری معتقد است اگر رماننویسان بناست اسطوره را وارد رمان کنند، ابتدا باید تکلیف خود را با اسطوره روشن کنند نه اینکه اسطوره را فقط به خاطر زیباییاش نقل کنند. «نقل و تکرار اسطوره کاری بیهوده است. اسطورههای امروز کسانی هستند که واقعا کاری کارستان میکنند». ستاری از معنای رمزی اسطوره سخن میگوید که همان معنای مدرن اسطوره است و اعتقاد دارد اگر ما برای اسطوره معنایی رمزی قائل شویم، از خلاقیت خود به اسطوره افزودهایم؛ و میگوید در قرن نوزدهم و بیستم که کمکم اندیشههای اجتماعی شکل گرفت و خصوصا با روانشناسی و روانکاوی، به اینجا رسیدیم که برای اسطورهها معنای رمزی قائل شویم. اینجاست که از نوکردن اسطوره سخن میگوید و باور دارد این فضیلت آدمی است که بهجای تکرار اسطوره به همان صورتی که از آغاز بوده، آن را نو میکند.
|